#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_2
مگه رفیق نامردم در طی این دو ماه ، چند بار مژده رو با من دیده بود که در عرض ده روزی که برای ماموریت ، به چین رفته بودم ، این همه جیک تو جیک شدند ؟!
کِی و چه جوری ؟ اونم کنار گوش من ! به هم نخ دادند و گرفتند، شماره رد و بدل کردند و به خودشون اجازه دادند بیاند تو این کافی شاپی که پاتوق همیشگی من بوده و هر کی دنبالم میگشت، یه سر هم به اینجا میزد و خیلی ها ممکن بود اینا رو با هم ببینند!
یعنی مغز خرفتشون بهشون هشدار نمی داد یا اصلا به ذهنشون خطور نمیکرد که شاید من به محض رسیدن بخوام خستگی هام رو با قهوه ی ناب اینجا از بین ببرم ؟!
خسته و تهی از فکر این دو تا، که احمق تر از این حرفا هستند و یا نه! من رو احمق فرض کردند! و کل مردونگیم رو زیر سوال بردند ؛ به قدری حس بدی در وجودم جریان پیدا کرد که نای پشت فرمون نشستن رو هم نداشتم.
در تمام پیاده رفتن ها و دور شدن هام از اون کافه ای که الان شده لعنتی ترین محل زندگیم ، فقط با این جمله خودم رو آروم میکردم که خدا دوستم داشته که قبل از اینکه با اون مژده ی آشغال زیر یه سقف برم ماهیتش برام رو بشه و یه دشمن دوست نما ؛ مثل اون حامد بیعرضه که حقیقتا لیاقت تموم رفاقتی که براش خرج کردم رو نداشت ، از زندگیم دور انداخته بشه.
ساعت از یازده شب گذشته بود که کلید رو چرخوندم و وارد خونه شدم. طبق معمول نشسته بودند و با همدیگه میوه میخوردند و فیلم میدیدند.
معلومه هنوز اخبار خدمت فرنگیس خانوم نرسیده که با خوشی کامل داره سیب قاچ میزنه و پرتقال پَرپَر میکنه !
زیر لب سلامی دادم و راه کج کردم. خودم هم خندهام گرفت ؛ به نظرم وزوز مگس از صدای سلامم بلندتر بود !
فرنگیس از تصویر تلویزیون دل کند و قبل از اینکه در اتاقو پشت سرم ببندم ، صداش رو بلند کرد :
- پیش مژده بودی؟ خوب بود ؟ این دفعه سفرت خیلی طول کشید، طفلی مدام سراغت رو می گرفت!
حوصله ی بابا رو نداشتم وگرنه چنان نعره ای سرش می کشیدم که خودش و اون برادر و دختر لجنش ، سکته ی اول و آخرشون رو بزنند؛ اما مگه ول کن بود؟ از روی مبل بلند شد و با اون روفرشی هایی که همیشه ازشون متنفر بودم ، لخ لخ به سمت اتاقم اومد.
در اتاق رو هُل داد و در کمال پررویی بهم خیره شد .خوبه پیراهنم رو کامل در نیاورده بودم! دوباره شروع کردم یکی در میون به بستن دکمه هاش که صداش بالا رفت :
- چرا جواب نمیدی؟ بعد ده روز تا رسیدی زدی بیرون و الانم که اومدی نمیشه باهات دو کلمه حرف زد.
romangram.com | @romangram_com