#قطب_احساس_پارت_86

- ممنون
صدای زنگِ در بدنش را سست کرد.
ترلان که رنگ پریدهاش را دید گفت:
- چت شد تو؟ آروم باش.
- ترلان اگه ندونن من مطلقهام؟ اگه وقتی فهمیدن پسم بزنن؟!
ترلان با تشر گفت:
- اِ، این چه حرفیه؟ غلط کردن، دختر به این خوشگلی.
گلبرگ چند نفس عمیق کشید و از اتاق بیرون رفت.
با دیدن شخص روبرویش بازوی ترلان را گرفت تا نیفتد.
ترلان هم دست کمی از گلبرگ نداشت؛ اما بنیامین بیتفاوت سلام کرد و نشست.
آقای سالکی با لبخند گفت:
- سلام گلبرگ جان
گلبرگ گیج نگاهش کرد و گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- سلام
مادر اشارهای بهش کرد و گفت:
- برو چایی بیار دخترم.
ترلان که لرزش بدن گلبرگ را حس کرده بود، روی مبل تک نفره نشاندش و گفت:
- من میارم خاله.
و قبل از اینکه مادر گلبرگ اعتراض کند به آشپزخانه رفت و گلبرگ چقدر ممنونش بود.

romangram.com | @romangram_com