#قطب_احساس_پارت_146
با لبخند سمتش رفت و گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |
- سلام آبجی جون.
گلبرگ دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
- ترسوندیم ترلان
ترلان مشکوک نگاهش کرد و گفت:
- دیشب خوش گذشت؟
لبخندی به پهنای صورتش زد و زمزمه کرد:
- خیلی
- اِ نگو حسودیم میشه
گلبرگ خندید و گفت:
- حالا بیا بریم سر کلاس
با هم به سمت کلاس قدم برداشتند، در همین حین ترلان گفت:
- خوبه دیگه، شوهرت رئیس شرکتته لازم نیست کلاسها رو بپیچونی.
- کی میگه؟ اونجا فقط رئیسمه، من باید وظیفهام رو درست انجام بدم.
ترلان چپ چپ نگاهش کرد و جوابی نداد.
آن روز تا ۴کلاس داشتند.
بنیامین به دنبال گلبرگ آمد و با هم رفتند.
ترلان هم به سمت ماشینش رفت، سوار شد و به سمت خانه حرکت کرد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |
romangram.com | @romangram_com