#قطب_احساس_پارت_145
- تا تو رو دارم هیچی از خدا نمیخوام.
قلب گلبرگ به تپش افتاد، میشد این مرد را دوست نداشت؟!
خمیازهای کشید که بنیامین با لبخند گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |
- خوابت میاد؟
- آره دیشب نتونستم بخوابم.
- من هم همین طور.
بلند شد و ادامه داد:
- بریم بخوابیم
گلبرگ بلند شد و به اتاق رفتند
دوباره آن لباسهای صورتی را به تن کرد
روی تخت نشست که بنیامین بازویش را کشید و او در آغوش گرفت
سرش را روی بازوی قطورش گذاشت وچشمهایش را بست
بـ ــوسهای که بر پلکهایش نشست آرامش را به قلبش سرازیر کرد
بنیامین زیر گوشش زمزمه کرد:
آروم بخواب گلبرگم، من اینجام تا نزارم چشمات هیچوقت برق اشک بگیره
لبخند محوی زد و با آرامش به خواب رفت.
***
کوله را روی شانهاش جابهجا کرد.
گلبرگ را دید که وارد دانشگاه میشد.
romangram.com | @romangram_com