#قطب_احساس_پارت_123

جلوی محضر نگه داشت، همهی اقوام منتظر آنها جلوی در ایستاده بودند.
گلبرگ سلام کرد چه به آنهایی که میشناخت و چه به آنهایی که از سمت بنیامین بودند و نمیشناخت.
از هنگام خروج از ماشین اخمهای بنیامین در هم رفته بود، انگار از اقوامش خوشش نمیآمد!
وارد محضر شدند.
با دیدن سفره سفید طلایی، متعجب به بنیامین نگاه انداخت.
لبخند محوی زد و روی صندلی نشست، بنیامین هم کنارش قرار گرفت.
گلبرگ برای بار دوم سر سفره عقد مینشست؛ اما این بار با مردی که بدجور مهرش به دلش افتاده بود.
صدای عاقد در سرش پیچید:
- دوشیزه گلبرگ رادان آیا حاضرید با مهریه یک جلد کلام الله مجید، آینه و شعمدان، 022سکه طلا و ۹۰۰شاخه گل رز
به عقد دائم آقای بنیامین سالکی درآیید؟ بنده وکیلم؟!
۳۰۰سکه طلا؟!نگاه دانلود رمان قطب احساس |

آنها فکر میکردند مهریه میتواند زندگی را پایدار کند؟!
گلبرگ مهریهاش را به سعید بخشید تا طلاقش دهد، چه احتیاجی بود بنیامین هم برایش مهریه تعیین کند؟!
از آینهی روبرویش به بنیامین نگاه کرد، در چشمانش فقط آرامش بود و آرامش.
گلبرگ آرام لب زد:
- با اجازه مادرم و پدر خدابیامرزم بله.
بنیامین نفسش را با آسودگی بیرون داد و چشمهایش را بست.
***
بنیامین:

romangram.com | @romangram_com