#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_80

-واییییییییی اون کشتی.....
حرف تو دهنم ماسید ، ایمان با لبخند داشت نگام میکرد ، نگاهش هیزی نبود ولی
یک چیزی تو نگاهش بود که آرامش بخش بود ، منو نمیترسوند ولی نمیفهمیدم
چیه.
-هیییییی داداش حواست کجاست؟؟؟
با این حرفم یک دفعه جا خورد انگار اینجاها نبود . سرش و به سمت دریا چرخوند .
-هییچی داشتم فکر میکردم شرمنده...
هنوز حرفش تموم نشده بود که قایق با سرعت دور زد و منی که کنار قایق نشسته
بودم در حال پرت شدن بودم که ایمان بازوم و گرفت و به سمت خودش کشید ،
قلبم تند میزد ، وای خدا اگه پرت میشدم چی ؟؟؟
واییییییییییی وسط دریا ، کوسه ها من ومیخوردن ، وای چی میگی آیناز اینجاها که
کوسه نداره ، اینجا خزره ، جنوب که نیست ، ولیییی مطمئنم یک چیزایی داره ،
راستی شیطان دریا که داره من شنیدم دریای خزر داره ، تو موزه آستان قدس
عکسش بود وای چقدر وحشت ناک ، دندونای تیزی داشت. با خودم و وجدانم درگیر
بودم که دیدم بله این آقای فرصت طلب من و چپونه کنار خودش و طوری دستاش و
دور بازوهام گرفته که انگار زنشم . یکم وول خوردم که دستاش وبرداشت ، با غیض
نگاش کردم ، سرش و انداخت پایین ، رفتم سرجام نشستم.
-داشتی میفتادی دختر خوب ، اگه نگرفته بودمت که الان وسط دریا بودی.

با حرص گفتم : -مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییی خنده ای کرد ، یک
ابروش و داد بالا با همون لحن من گفت:
-خواهشششششششششششش
خندم گرفت . قایق ایستاد کنار ساحل ، از قایق بیرون اومدیم ، به پیشنهادش رفتیم
بستنی فروشی که اونجا بود ، چند تا صندلی و میز تو ساحل چیده بودن ، بیشترش
تخت بود که کنار هم چیده چیده شده بود و بالای تختاش حصیر داشت .
سمت یکی از تخت ها رفتیم ، نشستم ، ایمان رفت سفارش بده .
داشتم به اطرافم نگاه میکردم که چشمم به همون پسره که الناز میپاییدش افتاد ،
داشت با یک دختره لوند قدم میزد ، دختره با ناز به بازو پسره زد و خندید. پسره هم
دستش و دور کمر دختره انداخت و دور شدن.

romangram.com | @romangram_com