#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_56

یک پسره اومد بیرون ، با تعجب نگاش کردم:
یک پسر قد بلند با هیکل ورزشی ،ساعت مارکش تو دستش برق میزد ، موهای
مشکی داشت و به طرف بالا برده بود چشاش درشت و مشکی بود پوستش تیره بود
و ته ریش داشت ، پیرهن جذب خاکستری تنش بود با شلوار
خاکستری تیره روی تی شرتش یک شال گردن مارکم انداخته بود جذاب بود خیلی
هم ولی نگاش غرور آرتام و نداشت.
با دو قدم اومد سمتم :
-حالتون خوبه؟؟؟ باعصبانیت بهش نگاه کردم:
- حواست کجاست آقا ؟ ملک شخصیت نیست که پات گذاشتی رو گاز ، فک کردی
که سوار یابوت شدی باید بتازونی؟؟؟
آره من امثال شماها رو میشناسم خیابون و با ملک باباتون اشتباه گرفتیم اگه یک
لحظه فرمون و دیرتر چرخونده بودم الان خودم ودوستام داغون میشدیم.
باخونسردی داشت منو نگاه میکرد:
-تموم شد؟ خالی شدین؟
-چی؟
-میگم خوب خودتون وخالی کردید؟؟ احساس میکنم هرچی دلتون از زمین و زمان
گرفته بود نصیب من شد بعد خنده ی قشنگی کرد .
با شرمندگی سرم و پایین انداختم وساکت شدم خیلی تند رفته بودم.
یک قدم نزدیک شد:
-منو ببخشید دیرم شده بود باید میومدم خواهرم وبرمیداشتم تا سریعتر به کارم
برسم .
بعد نگاهی به ساعتش کرد :-که البته دیگه نمیرسم .
-من ازتون عذر میخوام که باعث شدم عصبی بشید و یا شاید اگه فرمونتون دیر
میچرخوندید الان شما و دوستاتون داغون میشدید.
وایی داشت حرفای خودم و بهم برمیگردوند .

-باشه ایندفعه اشکالی نداره فقط امیدوارم دیگه با این سرعت رانندگی نکنید سرش
و خم کرد:
-چشم حتما

romangram.com | @romangram_com