#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_55


------------------
-ممنونم از عزیزم منم همینطور
لبخندی زد و به سمت خواهرش که با عصبانیت داشت مارو نگاه میکرد.
آدرس خونشون وپرسیدم ، گرچه قبلا فرناز برام گفته بود ، تو راه آیناز همش حرف
میزد و نصف حرفاش درباره آرتام بود:
-وای نمیدونی آیناز جون ، آرتام منو مامانم و دق داده هر دختری مامانم بهش
پیشنهاد میده رد میکنه ، میدونم داداشم دوست دخترم نداره. میدونی اون میگه
هیچ دختری نیست که در حد من باشه.
با این حرفش یکدفعه چشام چار تاشد ، تران و هستی ویاسی زدن زیر خنده ، مهسا
و آرتینا با تعجب به ما نگاه میکردن وقتی خوب خندیدن.
هستی سرش و برگردوند به طرف آرتینا و مهسا:
-آخه میدونی چیه این خانومم ) به من اشاره کرد( دقیقا همین حرف و میزنه که هیچ
پسری نیست که لیاقتش و داشته باشه تا الانم همه خواستگاراش و رد کرده.
آرتینا با شیطنت خندید گفت:
-میگم مهسا ، آرتام و آیناز زوج رویایی میشن نه .
از این حرفش یک جوری شدم ولی خودم و به نشنیدن زدم ، ولی خیرات سرم کیلو
کیلو قند تو دلم آب شد .
ولبخندی اومد رو لبم ، خوشبختانه آرتینا و تران سرشون به هم بند شد و متوجه
تغییر حالتم نشدن.
رسیدم به کوچشون از ماشین پیاده شدم ، آرتینا پرید بغلم ولپم وبوسید:
-آیناز جون دلم برات تنگ میشه شمارت و میدی ؟
-آره عزیزم
گوشیش و در آورد و شمارم وسیو کرد . مهسا رو بوسیدم جفتشون به سمت خونه
رفتن ، واستادم تا برن داخل بعد پام گذاشتم روگاز هم اومدم از کوچه بیام بیرون یک
ماشین با سرعت پیچید تو که اگه فرمون و نپیچونده بودم مطمئنا ماشینم داغون
میشد ، پام و گذاشتم رو ترمز و دستی رو کشیدم . از ماشین پیاده شدم

ماشین 6متر جلوتر ترمز کرد ، سناتوره مشکی بود ، رفتم جلو در ماشین باز شد و

romangram.com | @romangram_com