#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_48

اومدن جلومون:
-مشکلی پیش اومده ماشین خوشگلتون اوف شده کم مونده بود بالا بیارم با این
حرف زدنش اه اه لوس ننر هستی صداش و جدی کرد اخماش و کشید توهم:
-بلدی درست کنی ؟؟؟
پسره با هیزی سرتاپای هستی رو برانداز کرد که باعث شد اخماش بره توهم:
یک قدم اومد نزدیکتر با لحن لوسش گفت:
-میدونییییییییییییی عزیزممممممممم خیلی وقته دنبال داف تپلی میگردم و
خوشحالم که خوشگلش جلوم ایستاده. هستی دیگه در حال انفجار بود اومد چیزی
بگه که تران با دو اومد سمت ما:
-بچهههههههههههه ها پویا پشت سرمون اومده بیرون میخواسته بره خونه کار
داشته ، دیدم گفت جایی برین برسونمتون نگو...
یکدفعه متوجه پسرا شد:
با تعجب برگشت سمت ما: -اینا کین دیگه؟؟؟ پسره سرش و یکم خم کرد و گفت:
-اینجانب شروین در خدمت شما

تران با صدای بلند رو به ما گفت، بابا مطمئن باشین اسمش اصغری ، اکبری ، غلامی
که میگه شروین، اه چه لوس پسره خودش و به نشنیدن زد اومد جلو سرش و کرد تو
کاپوت چشمم به اون یکی دیگشون افتاد که زل زده بود به یاسی.
یاسی هم اصلا حواسش نبود و هی خودش و با شالش باد میزد:
سلقمه ای پهلوش زدم که اول با تعجب نگام کرد بعد که منظورم و گرفت اخماش و
کشید توهم و اومد طرف دیگم واستاد.
پسره همینطور که الکی ور میرفت مثلا میخواست بگه بلدم ، سرش و آورد بالا و به
من نگاه کرد لبخندی زد و یک قدم اومد جلو:
با تعجب بهش نگاه کردم این چرا میاد جلو؟
-ماشین تو عزیزممممممممممم؟؟؟
با عصبانیت بهش نگاه کردم هم اومدم حرف بزنم صدای یک آشنا اومد:
-نه ماشین منه
هر 2تامون با تعجب برگشتیم به طرف صدای آشنا:
با دیدن آرتام قند تو دلم آب شد و خنده ای که ناخواسته داشت رو لبم میومد ، با

romangram.com | @romangram_com