#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_165

کارش ، قرار بود شبش بریم خونه آرتام اینا دعوت شده بودیم.
مقابل کمدم استاده بودم وبا خودم درگیر بودم که چی بپوشم ، باید یک لباس
پوشیده تنم کنم چون میدونم عمه و عموهای و خاله و داییش هم هستن که من
کاملا نمیشناسمشون فقط تو نامزدی دیدمشون که اصلا یادم نمیادشون.
دست به هر لباسی میکشیدم منصرف میشدم ، با حرص مامانم و صدا کردم که به
سمتم اومد وبالبخند آرامش بخشی که از یک خانوم روانشناس به دور نبود از بین
لباسام ، پیراهن فیروزه ای که زیر سینه سگک مشکی بزرگی میخورد وروش پارچه
مشکی داشت . یقش مشکی بود و تا شکم تنگ و از پایین لباس کلوش میشد .
خیلی بهم میومد ودوسش داشتم . آستینش کوتاه بود واسه همین روش یک کت که
آستینای گیپور و مشکی داشت پوشیدم. کفشای 86سانتی مشکی . روسری مشکی
که پشتش به صورت سه گوش فیروزی ای بود . موهام وفر کردم ، جمع وباز بستم .
به کمک هنر مامانم آرایش کلاسیکی روی صورتم چشام و خمار ونشون میداد و لبام
که احساس میکردم دومین قسمتی که بعد از چشام جلب توجه میکنه . خط لب
لبام وقلوه ای تر و پرتر نشون میداد و رژ نارنجی که اکلیل داشت روی لبام خودنمایی
میکرد . چشام و برای اولین بار با خط چشم تزئین شده بود . داشتم عاشق خودم
میشدم ، جلو آینه ژست میگرفتم و واسه خودم بوس میفرستادم ، مامانم و نازنین به
کارای من میخندیدن -وای آیناز چه جیگری شدی ، نمیدونم آرتام چجوری میتونه
نبوستت
از حرف نازنین غرق لذت شدم و ویشگون ریزی از بازوش گرفتم که دادش بلند شد .
ساپورت مشکی هم پاهام وباریک تر نشون میداد . لاک استخونی و ست کامل سر
عقدم از من دختری اشرافی ساخته بود.
مانتو گیپور مشکی که زنجیر های طلایی کوچیکی کناره هاش میخورد پوشیدم ،
روسریم وسرم کردم و منتظر اومدن آرتام شدم . مامانم اینا زودتر از ما رفتن و من
دقیقا 60دقیقه تو حال منتظرشم ولی از غرورم بهش زنگ نمیزدم کلافه به سمت
یخچال رفتم و با احتیاط لیوان آبی خوردم که جرعه آخر مساوی شد با صدای تک

گوشیم . منم سریع کیف فانتزی کوچیکم که فقط گوشیم توش جا میشد و برداشتم
و پریدم پایین .در و باز کردم ، آرتام به ماشینش تکیه داده بود و پشتش به من بود و
با مبایلش حرف میزد:

romangram.com | @romangram_com