#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_164

واکنشی نشون میدی خانوم کوچولو.سفت تو بازوهای خودم محصورش کردم . در

حالی که داشتم گر میگرفتم ولی مقاومت کردم و در آخر با همه فشارهایی که تحمل
کردم خوابم برد.
آیناز:
از صدای گوم گوم چشام وباز کردم اولین چیزی که دیدم ، سینه ستبر و عضلانی که
صورت من دقیقا روبروش بود با وحشت با بازوهای سفت و عضلانی که سرم روش
قرار گرفته بود نگاه کردم ، از ترس نفسم بند اومد ، سریع خودم واز بغلش پرت کردم
بیرون که محکم به دیوار پشتم خوردم ، از درد نفسم بند اومد و جیغ خفه ای
کشیدم ، از صدای من آرتام از خواب پرید وبه من که با وحشت و درد نگاش میکردم
خیره شد .یکدفعه عصبی شدم چشام و بستم وباز کردم با عصبانیت خیره شدم
بهش که حالا نیمچه لبخندی رو لبای خوشگلش بود .
-تو ..اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟؟ رو تخت من چیکار میکنی ؟؟؟؟؟ چرا من و تو بغلت
گرفتی ؟؟؟؟؟ ناخداگاه از ترس چشام باریک شد و دستی به لباسام کشیدم.
از خنده ی بلندی که کنار گوشم بود سرم و با شدت بلند کردم ، از خنده دلش و
گرفته بود ، مردونه میخندید ، ته دلم یک جوری شد.
اخمام و تشدید کردم و محکم به بازوش زدم ، که مچ دستم و گرفت و من وبه سمت
خودش پرت کرد .
-خانوم کوچولو من باید بپرسم تو رو تختی که دیشب من خوابیده بودم چیکار
میکنی ؟؟؟؟ تو که رو زمین بودی
؟؟؟ شبا تو خواب راه میری؟؟؟ البته باید بگم که چه خوش سلیقه هم هستی
با چشاب باریک به لباساش دست کشید و ادای من ودر آورد ،بهم تعرضی که
نکردی؟؟؟؟ از حرص کوبیدم تو شکمش که خندش و از سر گرفت.
از روش پاشدم و پریدم پایین . دستی به موهام کشیدم ، به پهلو شد و دستش و زیر
سرش گذاشت و به من نگاه کرد:
-خوب دیدی شب و تو بغل من صبح کردی ؟؟؟ وقتی یک چیزی بگم اتفاق میفته .از
جاش بلند شد ، چشمکی زد و بیرون رفت ، منم به خودم لعنت فرستادم که ای کاش

خوابم سنگین نبود میفهمیدم تو بغلشم . با لبای آویزون رفتم بیرون . آرتام رفت سر

romangram.com | @romangram_com