#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_128

کشیدن روی چشام و صورتم بلند شدم ، نگاه همه غافل گیر شده بود ، دخترا
فامیلشون واقعا تعجب کرده بودن ولی مهیا که قبلا رقصم و دیده بود فقط حرص
میخورد. مامانم و فرزانه خانوم و مادرجونم با خوشحالی نگام میکردن سرم وبا رقص
برگردوندم سمت آرتام ، پاهاش و رو هم گردونده بود، دستش رو پشتی صندلی بود و
با خنده نگام میکرد ولی تعجب تو جای جای
صورتش نمایان بود. با تموم شدن آهنگ ، دنباله لباسم و گرفتم ویکم زانو هام و خم
کردم وبا خنده به سمت آرتام رفتم . همه دست میزدن و تعریف میکردن . روی
صندلی نشستم ، آرتام سرش و بهم نزدیک کرد:

-آبروم وبردی این چه طرز رقصیدنه؟ واقعا خجالت نکشیدی؟ تو که یاد نداری چرا
بلند میشی ، همین مهیا انقدر قشنگ میرقصه که آدم نمیتونه نگاش و ازش بگیره.
واقعا داشتم سکته میکردم، این آدم روانی ، یک تختش کمه از یک طرف واقعا
عصبی شده بودم از یک طرف خندم گرفته بود که سعی میکرد به هر نحوی من
وخراب کنه.
لبخندم با بهت و عصبانیت مخلوط شده بود خنده رو لبم بود دهنم باز مونده بود
ولی چشام از تعجب وعصبانت قرمز شده بود. دستام و با عصبانیت تکون دادم.
-کوری؟؟؟ نه واقعا کوری ؟؟؟ اصلا لیاقت این و نداری که من جلوت برقصم ، لیاقت تو
یکی مثل دختر عمو پاپتیته که از رقص من در حال انفجار بود ، تو شعور نداری ،
باید رقصم و نگه دارم واسه موقعیت های بعدیم.
روم و ازش گرفتم و از جام بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم و در و بستم ،خودم و رو
تخت انداختم و سرم و تو بالشت فرو کردم ،همیشه آرزوم این بود که رقصم و اولین
بار جلوی پسری به نمایش بذارم که عشقم باشه ، همه وجودم باشه ، کسی که واقعا
بدونم ارزش علاقه من وداره کسی که حتی ارزش عروسک بازی من وداشته باشه ، کج
رو تخت خوابیده بودم و بالشتکم وبغل کرده بودم، دنباله لباسم از تخت آویزون بود ،
وجلوی لباسم که کوتاه بود بالاتر رفته بود و لختی رونه پام و به نمایش گذاشته بود .
صدای در اومد ، آروم گفتم کیه ؟
صدای هستی بود:-آیناز جان میتونم بیام تو؟ از کی تاحالا اجازه میگیره ، با ادب
شده.
-آره.

romangram.com | @romangram_com