#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_107

-بله بالاخره وظیفه دونستم چون اولا بنی آدم اعضای یک پیکرند ) بادستش شال
گردنش و مرتب کرد( دوما تو یک دانشگاه هستیم)مکثی کرد( سوما این درس و
باهمیم.
اووووووووووه، نه بابا؟؟؟
تا اومدم حرف بزنم یکی ازدخترای جلف و سبک دانشگاه با عشوه به سمت رایان
اومد و ناخونای مانیکور شدش و به سمت من گرفت ولی نگاش و به رایان دوخته بود
و گفت:

- وا آقا رایان هرکسی لیاقت هم صحبتی شما رو نداره چه برسه به اینکه بخواید
احوال پرسی کنید باهاش اعصابم خورد شد ، دختره کثافت ، انقدر عصبی
شدم که یک لحظه سرم تیر کشید واخمام غلیظ تر شد ، صدای رایان نذاشت بیشتر
عصبی شم:
-اولا تا اونجایی که من یادم میاد به هرکسی اجازه ندادم من و رایان صدا کنه فامیل
دارم که فامیلمم هرکسی لیاقت اسم بردن نداره،) انقدر محکم و با غرور حرف میزد
که منم داشتم خودم وخیس میکردم( دوما ، این منم که لیاقت افراد و تعیین
میکنم وبسته به ویژگی هایی که دارن باهاشون برخورد میکنم بعد با دست به موهای
شرابیش اشاره کرد و اون نگینی که رو بینیش گذاشته بود و در آخر با تاسف به
تیپش اشاره کرد و سرش و به سمت من چرخوند ، دختره انقدر جا خورده بود که
نمیتونست از جاش تکون بخوره یکی از دوستاش دستش و گرفت و از کلاس بیرون
بردش.
انقدر خوشم اومده بود که کنفش کرد ، واقعا حال کردم دمت گرم رایان جون ، خنده
ای که داشت رو لبم میومد و سریع جمع کردم:
-بالاخره خوشحال شدم از اینکه حالتون خوبه با اجازه
بدون اینکه اجازه حرف زدن بده برگشت عقب و پشت سرم نشست ، یاسی حرکتی
نمیکرد چون میدونست کوچیک ترین حرکتش زیر نظر اوناست ولی میدونستم داره
میترکه که سریع حرف بزنه و رفتاراش و آنالیز کنه . پسره زیادی داره دم تکون میده.
از دانشگاه بیرون اومدم ، امروز ماشین نیاورده بودم ، هوا هم تقریبا ابری بود ، تران و
هستی کلاس داشتن ، یاسی هم بعد کلاس طاقت نیاورد یکسره از رایان گفت که
بهت علاقه داره خره بیا با همین رایان ازدواج کن ، کلکل با یاسی هیچ فایده ای

romangram.com | @romangram_com