#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_104
دیگه هیچی نفهمیدم . با سردرد شدید چشام وباز کردم اطرافم ونگاه کردم تو
بیمارستان بودم ، چند لحظه بعد یادم اومد چیشده بود. در باز شد و پرستاری
خوشگل و تپل اومد داخل ، لبخندی زد:
-بهوش اومدی عزیزم
-بله ، چند ساعته بیهوشم؟؟؟
-عزیزم 6روزه بیهوشی همه رو نصفه عمر کردی ، دکتر میگفت شدت ضربه به
فرمون زیاد بوده و باعث شده بیهوش بشی ولی خدا رو شکر که مشکل خاصی نبوده
.
الان میگم همراهیات بیان لبخندی زد و از در خارج شد.
در باز شد مامانم و بابام داخل شدم ، بابام میخندید تا مثل همیشه منو شاد کنه ،
مامانم با بغض حرف میزد . بعد از اونا هستی و تران و یاسی اومدن واظهار محبت
کردن ، چندتا فحشم دادن:
تران: خوب بی عرضه تو که نمیدونی چجوری ماشین سوار شی غلط میکنی سوار
میشی تو باید بری یابو سواری یاسی: خوب اگه چیزیت میشد چی؟ کی باید جواب
شوهرت ومیداد کی از بچه هات مراقبت میکرد؟؟؟ هستی: گفتم رفتی شمال آدم
شدی ، یکم هوا به کلت خورده ، نگو هوایی شدی برگشتی.
-هر سه تاتون گوشاتون وبیارین جلو بدویین
هرسه تاشون با کنجکاوی بهم نزدیک شدن، نفری یکی زدم پس کلشون:
-این وزدم که از این به بعد بدونین چجوری بیاین عیادت مریض
یکدفعه در باشدت باز شد و یکی با سرعت نور خودش و رو تخت انداخت و شروع
کرد به جیغ جیغ کردن:
-آینازی چرا اینجوری شدی ، آخه کی چشت کرد به خدا من چشام شور نیست کار
مهیاست من میدونم ، اگه دیگه بهوش نمیومدی زبونم لال زبونم لال من کجا مثل تو
رو پیدا میکردم؟؟؟
اصلا اجازه حرف زدن نمیداد یک ریز ناله میکرد، ایمان آرتینا رو کنار زد ، لبخند
مهربونی زد:
-خواهر کماندوخودم چطوره؟، اومدی مچ بگیری ، مچ خودت باز شد؟؟؟
-هیسسسسسسسسسسسسس بابا مثلا من مریضم کی شماهارو را داده اینجا اه.
romangram.com | @romangram_com