#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_103
، گوشه مانتوم کشیده شد ،برگشتم سمتش ، با عصبانیت زل زد تو چشام:
-مداحی واست میخوند ؟
-نه قصه ی حسین کرد شبستری رو تعریف کرد.
اومدم برم که با شدت بازوم وکشید:
-بهت میگم چرا گریه کردی؟؟
بابا این یک چیزیش میشه ، به تو چه که من چرا گریه کردم، ولی از اون جایی که
باید عاشقم باشه باید با لطافت باهاش رفتار کنم ،بر خلاف اخلاقم.
-داشت از یک بنده خدایی تعریف میکرد، گریم در اومد پوزخندی زد:
-شما هام که اشکتون دم مشکتونه.
زودتر از من رفت ، چند تا نفس عمیق کشیدم تا به خودم مسلط بشم، لبخندی نه
چندان گرم زدم ، رفتم داخل.
6هفته که از شمال برگشتیم ، 6هفته ای که به سختی گذشت ، به خودم که
نمیتونم دروغ بگم ، واقعا شمال عالی بود همه چیزش
شوخی های مسخرمون، دوستی های خاله خرسمون، مسخره بازیامون، اخمای کسی
که شاید روزی بتونم قلبش و مال خودم کنم، پسری که در عین خشن و مغرور بودن
قلب مهربونی داره ، پسری که اشکام و دید دستاش شل شد ،وقتی تو ماشین ایمان
رفتم اخماش تو هم شد، وقتی داشتم غرق میشدم نجاتم داد ، یک جورایی دلم یکم
آروم شد ، میشه همچین پسری رو رام کرد .
و ایمانی که با اینکه بهم فهوند دوسم داره نه به عنوان برادر بلکه به عنوان کسی که
میخواد تمام عمرش و براش بذاره ولی به انتخابم احترام گذاشت و سعی میکرد مثل
برادر پشتم باشه . این دوهفته خیلی خسته کننده بود ، صبحاوقتی بیدار میشدم
دوست داشتم بازم دریا رو ببینم .
امروز 5ساعت دانشگاه کلاس داشتم . از صبح خسته بودم ، با بیحالی لباس
پوشیدم، صبحانه هم نخوردم ، از در بیرون زدم ، با ماشین به سمت دانشگاه پرواز
کردم، خیابونا خیلی ترافیک بود ، همیشه جای دانشگاه شلوغ بود ، به از کوچه
فرعی انداختم ، با سرعت داشتم میپیچیدم تو کوچه که از روبرو هم یک 602سفید
با سرعت به سمت من اومد ، فرمون و چرخوندم که نخورم بهش رفتم تو جدول. سرم
محکم خورد به فرمون، گرمی خونو رو پیشونیم حس کردم،وصدای قدم های کسی و
romangram.com | @romangram_com