#غروب_خورشید_پارت_74
زير وگفتم-ببخشيد فکرکردم اين اتاق ماهست.وسريع در رو بستم واومدم بيرون.واي خورشيد
احمق خب در ميزدي.رفتم سمت اتاق روبه رويي و ايندفعه در زدم..آريا جواب داد..پس اينه..در
وباز کردم و وارد شدم.روي تخت نشسته بود..
آريا-چقدر دير کردي
من-داشتم دنبال اين اتاق ميگشتم
آريا-اوه ببخشيد يادم رفت بهت بگم..لبخند زدم وبدون حرفي چشم به نماي اتاق دوختم..ست
اتاق قهوه اي بود..اتاق کوچکي بود باتخت دونفره وميز وکمد ديواري..باصداي آريابرگشتم-لباس
هاتو بزار توي کمد کنار لباس هاي من.منم ميرم دوش بگيرم ميام..باشه اي گفتم وآريا هم
لباسشو برداشت ورفت توي حمام..ازاين کارش خوشم اومد.لباس هامو چيدم طرف ديگر
کمد..اوممم چه بوي خوبي مياد..بوي عطر تلخ وشيکي بود..يکي از لباس هاشو برداشتم
وبوکردم..تاصداي بسته شدن شيرآب اومد سريع لباس رو گذاشتم سرجاش ودر کمد رو
بستم.کمي بعد آرياهم اومد بيرون..يه شلوار ورزشي با تيشرت زرد پوشيده بود..موهاش هم چون
خيس بود ريخته بود روي پيشانيش وبامزه وجذابش کرده بود..آريا-توهم برو يه دوش بگير.من ميرم بيرون که راحت باشي.و از اتاق خارج شد..عادت نداشتم
توي حمام لباس بپوشم واسه همين در اتاق رو قفل کردم ورفتم..وقتي از حمام اومدم بيرون لباس
هامو پوشيدم ورفتم پايين..پسرا داشتن توي سالن صحبت ميکردن وفيلم ميديدن،دختراهم توي
آشپزخانه بودن..
مهسا-به به خورشيد خانم
romangram.com | @romangram_com