#غروب_خورشید_پارت_72


آشپزخانه بودن..

مهسا-به به خورشيد خانم

من-واسه نهار چي داريد درست ميکنيد?

آتوسا-کباب سفارش داديم الان هم داريم پلو وسالاد درست ميکنيم..من-خوبه.دستتون دردنکنه..به دليل کوچک بودن آشپزخانه دخترا روي زمين نشسته بودن.منم

رفتم کنارشون نشستم..روبه طرلان گفتم-طرلان جان شما چندسالتونه?

طرلان-بامن راحت باش گلم..بعدازکمي مکث ادامه داد-من هم سن آتوسا هستم.باهم توي يه

دانشگاه درس ميخونيم..

سپيده-پس توهم مهندسي عمران ميخوني

طرلان-آره..شنيدم شماهم هم سن ما هستيد.رشتتون چيه?

من-ماسه تا هم توي يه دانشگاه درس ميخونيم.رشتمون هم پرستاري هست..

طرلان-عاليه.

مهسا-بچها غذا آماده شد بريم سفره رو بچينيم..بلندشديمو سفره روچيديم ونهارمونو

خورديم..بعدازاينکه نهار تموم شد پسرا رفتن تواتاق تااستراحت کنن ماهم رفتيم توي

سالن..طرلان چايي هارو آورد ونشستيم روي مبل..

آتوسا-مهسا يه سوال بپرسم?

مهسا-بپرس.

آتوسا-اوممم..خب..برادرت چندسالشه?


romangram.com | @romangram_com