#غروب_خورشید_پارت_2


من-واي مامان ديرم شده تو دانشگاه يه چيزي ميخورم..وزود از خونه زدم بيرون و سوار تاکسي

شدم

(راستي من32سالمه و توي رشته پرستاري درس ميخونم)

راننده که يه پير مرد بود و مثل لاک پشت رانندگي ميکرد رو بهش گفتم-آقاي محترم من ديرم

شده يکم سريعتر بريد

راننده-دخترجون از اين تندتر?صبرکن الان ميرسيمسرمو به پشتي تکيه دادم وحرفي نزدم.حدود بيست دقيقه اي رسيدم زود کرايه رو حساب کردم

ورفتم داخل..وقتي وارد کلاس شدم استاد سرکلاس بود..اوه اوه چقدر اين يارو اخمو هست..

سرمو انداختم زيروگفتم-ببخشيد استاد خواب موندم

استاد حقيقي-خانم قاسمي شما هميشه خواب ميمونيد.يکم زودتر بلندشين خب

زير لب چشمي گفتم

استاد با دست اشاره کرد وراه افتادم سمت بچها.آخر کلاس نشسته بودن..بينشون نشستم

مهسا-سلام وعليک خانم خواب آلود..

سپيده-اگرتويه روز زود بياي جاي تعجبه

ريز خنديدمو اروم گفتم-ساکت بابا شماهم. وسرمو تکون دادم که چشمام افتاد تو چشم پانته

آ..چه باغرورم نگاه ميکنه..بايه پوزخند روشو برگردوند..ايشش دختره از خود راضي.همينطور

صورتم تو هم جمع بود که سپيده گفت

-چيه قيافت تو همه?


romangram.com | @romangram_com