#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_91


ستاره سنگ را به او نشان داد و با عصبانیت گفت : این چیه ؟

پسر با گیجی به آن نگاه کرد و گفت : سنگ

- خوب شدگفتی وگرنه فکرمی کردیم نمکدونه میگم این تو غذای من چیکار میکنه؟

پسر دوباره مثل دفعه پیش گفت: تو غذای شما بود ؟

ستاره که هر لحظه بر عصبانیتش افزوده می شد با صدای بلندتری گفت : برو به صاحب این خراب شده بگو بیاد اینجا جواب منو بده

پسر همچنان مبهوت به آن ها نگاه می کردکه در رستوران باز شدودو پسر جوان وارد شدند و بدون اینکه به آنها نگاه کنند به سمت پیشخوان رفتند.

پسر آن ها را خطاب قرارداد وگفت : این خانمها با صاحب رستوران کاردارن

هردو نفر به سمت آنها چرخیدند و آنها برای لحظاتی با تعجب به چهره های آشنای آن دو خیره ماندند.

نازنین کنار گوش مریم گفت: اینا همون پسرایی نیستند که چند وقت پیش تو پارکینگ پاساژ دیدیمشون؟

مریم سرش را برای اوتکان داد و به پسرها که به میزشان نزدیک می شدند نگاه کرد.

مانی بدون اینکه در چهره اش اثری ازشناختن آنها نشان دهد گفت : خانم ها من مدیراینجا هستم میتونم کمکتون کنم ؟


romangram.com | @romangram_com