#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_89


نازنین که معلوم بود حسابی ازشلوغی انتشارات کلافه شده است با عصبانیت گفت : چه خبرته ؟ حالا مگه چی شده ؟ خانم خودش یه ساعت با جناب شریفی جیک جیک کرده حالا کلاس میذاره دادشو سر ما میزنه.

ستاره نگاه خشمناکی به اوانداخت و او ادامه داد : خجالت نکشیا یه دفعه بیا منو بخور

ستاره می خواست چیزی بگویدکه مریم پیشدستی کرد وگفت : حرف خوردن شد بچه ها من خیلی گشنمه . اول ترمی ازغذای دانشگاهم که خبری نیست . میگن یه رستوران خوب تازگی روبروی دانشگاه بازشده بریم یه چیزی بخوریم ؟

طوری با مظلومیت به آنها نگاه کرد که دونفردیگر دلشان نیامدمخالفت کنند و به سمت در خروجی دانشگاه به راه افتادند.

هرسه نفرروبروی رستوران ایستادند. رستوران مذکور نمای بسیار زیبایی داشت وجای شیکی به نظرمی رسید. وارد شدند و دور میز چهارنفره قرمزرنگی نشستند. رنگ غالب محیط قرمز بودو مشخص بود جزو دکوراسیون رستوران است.

روی پیتزا به توافق رسیدند ونازنین برای سفارش به سمت پیشخوان رستوران رفت. در همین فاصله مریم به در رستوران اشاره کرد وگفت : ببین ستاره ازاینجا ورودی دانشگاه قشنگ معلومه می تونیم بیایم اینجا وآمار بچه های کلاسو در بیاریم

ستاره که حواسش جای دیگری بود در جواب حرفهای او فقط به تکان دادن سرش اکتفا کرد. چنددقیقه بعد نازنین برگشت وکمی بعد غذایشان را آوردند.

ستاره با بی میلی با تکه های پیتزا بازی میکرد. بالاخره نازنین طاقت نیاورد وگفت : ای بابا این پیتزا رو زهرمارمون کردی خب بخور دیگه

- میل ندارم

- باز دیگه چته؟ مگه این شریفی بدبخت بهت چی گفت که اینجوری شدی ؟

- هیچی


romangram.com | @romangram_com