#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_74

- پس تو هم منو میترا صدا کن.پس مصاحبه روشروع کنیم ؟

- باشه فقط لطفاً هر چی که میگم رو چاپ کنید از خودتون چیزی اضافه نکنید

- اون که حتماً

صحبت های آن ها چند ساعت به طول انجامید وستاره هرآنچه راکه به یاد داشت برای اوتعریف کردواوهمه حرف هایش راضبط کرد.

- ممنونم ستاره جون، مطمئنم داستان خوبی میشه وقتی چاپ شدیه نسخه برات می فرستم

کارتی به سمت ستاره گرفت و ادامه داد : این کارت منه. هر وقت تونستی خوشحال میشم همدیگه روببینیم

- باشه حتماً، ممنون که به حرفام گوش دادی

او رفت وستاره را با یادآوری دوباره حوادث این چند روز تنها گذاشت.

* * *

سهیل با راهنمایی مأموری وارددفتر کار سرگرد رفیعی شدوبا تعارف او روبرویش روی صندلی نشست.

- آقای سرمد باید بهتون بگم که شما آزادید. باید داخل زندان برگه آزادیتون روبهتون می دادن ولی من گفتم بیارنتون اینجا تا من چندتا سوال ازتون بپرسم

سهیل که تا این لحظه با ناباوری به او خیره شده بود بالاخره از بهت درآمدوبا خوشحالی گفت : واقعاًآزادم؟ آخه چه طوری ؟ مگه اتفاق تازه ای افتاده ؟

romangram.com | @romangram_com