#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_62
شهاب با شنیدن این حرف سرخ شد و اولین چیزی را که بدستش رسید به سراو کوبید سپس او را رهاکرد و با عصبانیت به سمت ستاره رفت .
سهیل سعی کرد از جای خود بلند شود اما سرش گیج رفت و روی زمین افتاد. می توانست داغی خون را که از سرش روان بود حس کند. قبل از اینکه چشمانش بسته شود فقط توانست صدای جیغ دختر و صدای دیگری را که به صدای زنگ در شبیه بود بشنود.
فصل چهارم
سرگرد رفیعی با خستگی وارد دفتر کارش شد. شب قبل خوب نخوابیده بود و به شدت احساس خستگی می کرد. او افسر با سابقه اداره آگاهی بود . به تازگی سن 55 سالگی را پشت سر گذاشته بود و در کار خود بسیار دقیق و سختگیر بود .
به تازگی پرونده ای به او محول شده بود که اصلاً باب میلش نبود و پای افرادی در آن باز شده بود که هیچ حوصله درگیری با آن ها را نداشت.
پرونده درمورد حمله به دختر جوانی در باغی خارج از شهربود. از قرار معلوم پسر جوانی این دختر را از روبروی دانشگاهش دزدیده و به باغی خارج از شهربرده و او را مورد ضرب و شتم قرار داده بود. دختر در بیمارستان بستری شده و پسر با اینکه هم دانشگاهی دختر بوده ادعا می کند او را نمی شناخته و به اغفال چندتن از دوستانش بدون اطلاع از حضور دختر برای سرگرمی به باغ رفته است. همچنین افرادی که ادعا می کند با او در باغ حضور داشتند ازخانواده های سرشناسی هستند که این امراحتمال صحت اظهارات او را کاهش می دهد. پس از مراجعه به بیمارستان متوجه شده بود دختر در بخش ICUاست و طبق گفته دکترش مورد تعرض واقع نشده ولی بخاطر ضرب و شتم زیاد و ضربه ای که حین حمله به سرش وارد شده در بیهوشی به سر می برد و از زمان دقیق به هوش آمدنش اطلاعی در دست نیست.
درهمین لحظه سروان شمس وارد اتاق شد. سلام نظامی داد و روبروی او ایستاد وگفت : گزارشو مطالعه کردید قربان
- گزارش رو ولش کن خودت درست تعریف کن ببینم قضیه چی بوده ؟
- دو شب قبل حدود ساعت 1 شب یه دختر جوون به پلیس 110 زنگ میزنه و ادعا می کنه دزدیدنش و به یه باغ بردنش وآدرس باغ رو هم می ده وتماس قطع میشه. بخاطر حساسیت موضوع سریع دو واحد به اونجا اعزام میشن بعد از رسیدن به محل اول زنگ باغ رو میزنن ولی چون کسی پاسخگو نیست وارد باغ میشن وداخل ساختمان یه دخترو پسر جوون روپیدا می کنن که هر دو بیهوش بودن. مأمورا هر دو رو به بیمارستان انتقال دادن. دختره به ICU منتقل شده ، پسره هم سرش شکسته بوده که مداوا شده و بعد از مرخص شدن به بازداشتگاه منتقل شده
- توخودت با مأمورای اون شب حرف زدی ؟
- بله قربان
- اون شب کس دیگه ای اونجا نبوده؟
romangram.com | @romangram_com