#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_2
فصل اول
با صدای زنگ مبایل چشمهایش را باز کرد و در تاریکی کورمال کورمال به دنبالش گشت ، بالاخره بعد از چند ثانیه موفق به قطع کردن صدا شد. قبل از اینکه دوباره به خواب برود در رختخواب خود نشست و سپس از تخت پایین آمد از جلوی آینه رد شد و نگاهی به موهای مشکی رنگ مواجش که به شکل آشفته ای در هم پیچیده بود انداخت . می توانست صدای مادرش را از طبقه پایین بشنودکه در حال صدا زدن او بود . همیشه همین کار را میکرد تا اگر ستاره خواب مانده بود بیدار شود.
وارد آشپزخانه شد و روبه مادرش سلام کرد . راحله ضمن دادن جواب سلام دخترش نگاهی به او کرد وگفت : سلام خانم خوش خواب ! عزیزم قبل از پایین اومدن یه برس به موهات می کشیدی ما سر صبحی قبض روح نشیم !
ستاره نگاه ناباوری به مادرش انداخت و گفت : إ ... مامان ...
راحله در حال خندیدن بود که سیروس وارد آشپزخانه شد و رو به همسرش گفت: چیکار به دختر گل بابا داری ؟ دخترم هر جوری که باشه خوشگله !
راحله با خنده گفت : سوسکه از دیوار می رفت بالا ، ایندفعه جای مامانش باباش می گفت قربون دست و پای بلوریت ! ، دختر بابا الان 22 سالشه همسن وسال های ایشون الان یه زندگی رو اداره می کنن .
وباخود فکر کرد ( او هر چه برای تربیت درست این دختر تلاش کند شوهرش با لوس کردن او آنها را به هدر می دهد .)
ستاره مثل همیشه با وسواس و حوصله در حال حاضرشدن بود. آرایش مختصری کرد ، اهل آرایش غلیظ نبود همیشه فکر می کرد بعضی از بچه ها چطور صبح زود حوصله دارند اینطور به خود برسند . با اتو موهایش را صاف کرد و کج توی صورتش ریخت ، شلوار مشکی کتان به همراه مانتو آبی رنگی که با رنگ چشمهایش همخوانی داشت پوشید و بعد از سر کردن مقنعه اش نگاهی به سرتاپایش در آینه انداخت و به خودش چشمک زد. اندام خوبی داشت و در این مانتو بهتر هم شده بود.
با صدای ممتد بوق ماشین بالاخره از آینه دل کند وبه طرف حیاط دوید وسوار ماشین شد .
سیروس با اخم به او نگاه کرد وبه طعنه گفت : چرا زود اومدی بابا ؟ هنوز وقت داشتیم .
ستاره کمی اخم کرد و گفت : من که گفتم خودم میرم شما اصرار کردید منو برسونید .
- حالا من امروز گفتم قبل از این که برم فروشگاه تو رو هم برسونم ،گناه کردم که باید علف زیرپام سبز بشه ؟
romangram.com | @romangram_com