#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_121
مریم با شرمندگی گفت : نه به خدا. من می خواستم زودتر بهتون بگم ولی خب چون شما ازاونا خوشتون نمی اومد ترسیدم دعوام کنید
نازنین در جواب او گفت : اوا مامانم اینا ! چقدرم که تو از ما حساب میبری
مریم قیافه مظلومی به خود گرفت و گفت : بالاخره چی شد میاید رستوران یا نه؟
در همین لحظه حامد به سمتشان آمد و گفتگوی آن ها را نیمه تمام گذاشت.
از دامنه کوه به سمت پایین سرازیر بودند. ستاره کمی از دوستانش پیش افتاده بود که صدای آشنایی را کنار گوشش شنید:
- انگار این رفیقمون حسابی از پا افتاده
با دست به شریفی که حسابی از نفس افتاده بود و به سختی عقب تر از بقیه حرکت می کرد اشاره کرد. ستاره خندیدوگفت : اون دوستتون که چیزیش نشد؟
سهیل رو به همان پسر که کمی عقب تر بود،کرد وگفت : حسین یه دقیقه بیا اینجا
حسین خود را به آن ها رساند و سهیل روبه ستاره ادامه داد : این دوست و هم خونه ایم حسینه که از بچگی خیلی به تئاتر علاقه داشته ولی سر از معماری درآورده. منم فرستادمش خدمت شما که یه چشمه ازهنرشو بهتون نشون بده تا از شر پسر سیریشه راحت بشین
ستاره با تعجب به سرتاپای حسین نگاه کرد و گفت : یعنی شما واقعاً هیچیتون نشد ؟ همش فیلم بود ؟
حسین خندید وگفت : معلومه
romangram.com | @romangram_com