#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_114
ستاره بدون اینکه چیزی بگوید به روبرو خیره شد. چند دقیقه بعد دانیال به حرف آمد و گفت : نظرت چیه ؟ قشنگه ؟
ستاره بدون اینکه به او نگاه کندگفت : چی ؟
- ماشین دیگه می خوای بگی متوجه نشدی جدیده؟!
- آره خیلی قشنگه مبارکت باشه
- همچین که تو نمایشگاه دیدمش چشممو گرفت وخریدمش . آدم باید هر چیو می خواد بدست بیاره. من که عمراً بتونم از خواسته هام بگذرم ...
ستاره که از پرگویی او کلافه شده بودمیان حرفش آمد و گفت : منظورت از این حرفا چیه ؟
- منظور خاصی نداشتم فقط داشتم در مورد روحیات خودم حرف میزدم
- خب این به من چه ربطی داره ؟
- ربطش کاملاً روشنه
- بازم منظورتو نمی فهمم
- با اینکه میدونم خوبم میفهمی منظورم چیه ولی بازم توضیح میدم. منظورم قرار ازدواج من و توئه که مادرم قبلاً یه حرفایی در موردش با دایی و زن دایی زده بودکه البته اون موقع من موافق نبودم. وقتی مامانم در مورد تو باهام حرف میزد اصلاً اهمیت نمی دادم اما از وقتی که دیگه در مورد تو حرف نمی زنه و علاقه اش به این وصلتو ازدست داده بیشتر توجهم جلب شده دوست دارم باهاش مخالفت کنم و برخلاف نظرش باهات ازدواج کنم. می خوام با دایی حرف بزنم تو که مخالفتی نداری ؟
ستاره که از وقاحت او در حال انفجاربود بالاخره به سمت اونگاه کردو با عصبانیت گفت: مخالفتی ندارم ؟! تو فکر کردی کی هستی که اینجوری بامن حرف میزنی . من اصلاً تحمل دیدنتوندارم چه برسه بخوام باهات ازدواج کنم نگهدار می خوام پیاده بشم
romangram.com | @romangram_com