#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_108
و به حالت قهر رویش را از او برگرداند.
ستاره نگاهی به قیافه اخموی اوانداخت و سپس سرش را بلند کردو با حرص رو به آسمان گفت : ای خدا بگم چیکارت کنه نازی که باز معلوم نیست با اون حامد گوربه گوری کجا رفتی منو با این زبون نفهم تنها گذاشتی !
بعد چپ چپ به مریم نگاه کرد و ادامه داد: بلند شو بریم خاک تو سر گُشنت
وارد رستوران شدندو سر همان میز قبلی نشستند. به محض ورودشان پسر جوانی که دفعه قبل پشت پیشخوان بود از جای خود بلند شد و پشت مغازه رفت.
ستاره و مریم با سردرگمی به پیشخوان نگاه می کردندو نمی دانستند چگونه باید غذا سفارش بدهند تا اینکه پسری که به گفته دوستش عرشیا نام داشت به سرعت از پشت مغازه خارج شدو خود را به میز آن ها رساند و با خوشرویی گفت : خانم ها خوش اومدید چی میل دارید ؟
ستاره به او نگاه کرد وگفت : چه گارسن با ادبی!
و با پوزخند ادامه داد : پیتزا که نمی تونیم بخوریم چون ایندفعه ممکنه دندونمون بشکنه
عرشیا لبخند زد و با آرامش گفت : نه دیگه اینجوریا هم که شما میگید نیست
سپس روبه مریم ادامه داد : غذاهای ما تو این منطقه حرف نداره
ستاره نگاهی به دور و بر انداخت و گفت : مثل اینکه دوست خوش اخلاقتون امروز تشریف ندارن؟
عرشیا خندیدوگفت : مانی رومی گید؟ نه امروز نیست
ستاره زیر لبی گفت : چه بهتر ! مرده شورشو ببرن
romangram.com | @romangram_com