#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_100

وارد دفتر رئیس دانشگاه شد و با خونسردی به منشی گفت : می خوام آقای فرجی رو ببینم

پسر جوان نگاه مشکوکی به سرتاپای ستاره انداخت و گفت : آقای رئیس سرشون شلوغه همینطوری که نمی شه ایشونو ببینید خانم !

ستاره با خونسردی و تحکم گفت : به ایشون بفرمائید ستاره درخشان اومده کار مهمی باهاشون داره حتماً اجازه میدن

پسر جوان که اخیراً اسم او را زیاد شنیده بود نگاه متعجبی به او انداخت و وارد دفتر رئیس شد. حالا که او رفته بود و ستاره تنها شده بود کمی احساس ترس کرد ولی به خود جرئت داد و مصمم منتظر ایستاد. بالاخره پسر بیرون آمد و به او اجازه ورود داد.

با قدم های بلند وارد اتاق شد و سلام داد. آقای فرجی که پشت میز کارش نشسته بود عینکش را بالاتر آورد و نگاهی به او انداخت .

- شما باید خانم درخشان باشید. بفرمائید بشینید.

ستاره روی صندلی نشست.

- چه کمکی از من برمیاد؟

ستاره به فرجی نگاه کرد که حواسش به پرونده های جلوی دستش بود و در آن میان گاهی نگاهی به او می انداخت . با اینکه استرس داشت جرئتی به خود داد و گفت : اگه جسارت نباشه یه درخواستی ازتون داشتم

- بفرمائید اگه برام مقدور باشه کمکتون می کنم

- می خواستم اجازه بدید آقای سهیل سرمد درسشونو اینجا ادامه بدن

فرجی که انتظار شنیدن این حرف را از او نداشت پرونده های جلوی دستش را کنار گذاشت و با تعجب گفت : چی گفتید می شه دوباره تکرار کنید؟

romangram.com | @romangram_com