#قفل_پارت_95

آهنگ، صدای دلنشینی داشت که برای پرت کردن حواسم خوب بود.

من می‌خوام یه دسته گل به آب بدم

آزروهام رو به یک حباب بدم

سیبی از شاخهء حسرت بچینم

بندازم رو آسمونو تاب بدم

گل ایوون بهاره دل من

یه بیابون لاله زاره دل من

ناخودآگاه گذشته توی ذهنم تکرار می‌شد. به لحظات ناب اولین عاشقانه‌هامون برگشته بودم، اون موقع که فکر می‌کردم احتشام بهترین انتخاب زندگیمه! چقدر عمر خوشبختی‌مون کوتاه بود، دقیقا مثل پرتاب یه سیب به آسمون و فرودش به روی زمین.

مث یه دسته گل اقاقیا

دلم آرزو می‌کنه بیا بیا

تو میری پشت علف‌ها گم میشی

من می‌مونم و گل اقاقیا

گل ایوون بهاره دل من

یه بیابون لاله زاره دل من

(سیمین غانم - سیب)

تا احتشام ماشینش رو توی پارکینگ ببره پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتم. توی سالن کسی نبود؛ برای همین با خیالت راحت به اتاق رفتم و شروع به جمع کردن وسایلم کردم.

چادرنمازم رو از روی چوب لباسی برداشتم که احتشام وارد اتاق شد، با تعجب نگاهم کرد و گفت:

- چی‌کار می‌کنی؟

چادر رو توی کوله پشتی گذاشتم و گفتم: کاری که باید از اول می‌کردم.

مانتو و شلوار خودم رو کنار گذاشتم تا بپوشم. احتشام خواست کوله پشتی رو از دستم بگیره که خودم رو عقب کشیدم.


romangram.com | @romangram_com