#قفل_پارت_58
بوی سیگارش به مشامم رسید و باعث شد سرفهای بکنم. سرش رو به سمت من چرخوند و خیره نگاهم کرد.
چینی به بینیم دادم و گفتم: چقدر سیگار میکشی!
نگاهی به سر تا پام کرد و با صدای خشداری گفت: کجا بودی؟
شونهام رو بالا انداختم و گفتم: یه جایی زیر آسمون خدا.
پای راستش رو روی پای چپش انداخت و نگاهش رو به استخر دوخت.
- دقیقا کجای زیر آسمون خدا؟
- دلیلی نداره توضیح بدم.
اخمی میون ابرهاش افتاد و گفت: خوشم نمیاد اینطوری جوابم رو بدی!
- من هم خوشم نمیاد سوال و جوابم کنی!
سرش رو به سمت من چرخوند و باقیموندهی سیگارش رو روی زمین پرت کرد، پاش رو روش فشار داد و به سمت من اومد.
- همیشه بازیگر خوبی بودی!
اخم کردم و گفتم: منظورت چیه؟
- اون قدر خوب جلوم بازی کردی که نفهمیدم داری سرم رو شیره میمالی! المیرا میگفت این دختره هفت خطهها؛ ولی من باور نمیکردم.
اخمم غلیظتر شد، دلیل این حرفهاش رو نمیفهمیدم.
- اگه میخوای حرفی بزنی چرا رک و راست نمیگی؟
- چرا هیچ وقت نگفتی که چطوری داری توی مدرسه غیر انتفاعی درس میخونی؟
- زده به سرت!
خواستم برم که محکم بازوم رو گرفت و به سمت خودش کشید، جوری که از درد لبم رو گاز گرفتم.
- چه خبرته؟
با صدای بم عصبانیش توی صورتم غرید: رابطهات با اون پیرِ پولداره چی بود؟ چرا هر روز تو رو میرسوند جلوی در مدرسهت؟
romangram.com | @romangram_com