#قفل_پارت_119

خسرو پوزخندی زد و در حالی که دست به سینه به احتشام نگاه می‌کرد، گفت: کاری که تو باید می‌کردی!

احتشام کمی به من نگاه کرد و در حالی که نمی‌تونست چشم ازم برداره رو به خسرو گفت: یعنی چی؟

به خسرو نگاه کرد و جلوتر اومد.

- یادم باشه به شیرین بگم که قبلا زن داشتی و حالا معشوقه...

قبل از تموم شدن جمله‌اش، احتشام یقه‌ی خسرو رو گرفت و گفت: چه غلطی کردی؟

نیم نگاهی به من انداخت که خسرو با مشت توی صورتش زد و با فریاد گفت: من چه غلطی کردم؟ تو چه غلطی کردی که گذاشتی این هـ ـرزه خواهرت رو بکشه؟!

احتشام با چشم‌های گرد شده به خسرو نگاه کرد که خسرو در حالی که به من اشاره می‌کرد ادامه داد: مثل سگ می‌کشمش...

احتشام دستی به گونه‌اش که خسرو با مشت زده بود کشید و گفت: غلط می‌کنی.

خسرو در حالی که از عصبانیت می‌لرزید با فریاد بلندی گفت: این عشق و بچه‌ام رو...

در حالی که احتشام با چشم‌های گرد شده به خسرو نگاه می‌کرد جلو اومد، خسرو هم که انگار حرفی رو گفته که نباید می‌گفته؛ سریع حرفش رو قطع کرد.

من، اما شوک زده به خسرو نگاه می‌کردم. حرفش توی سرم اکو می‌شد" عشق و بچه"

یعنی چی؟

احتشام با صدای مبهوتی گفت: چی گفتی؟

خسرو لب باز کرد تا حرفی بزنه؛ اما با مشت محکمی که احتشام به صورتش کوبید گیج شده دور خودش چرخید.

احتشام با صورتی که به قرمزی می‌زد و صدای که مطمئنم از این بلند‌تر نمی‌شد گفت: پس تو اون آشغال حروم‌زاده بودی؟ آره؟

"آره" ‌اش اون‌قدر بلند بود که ناخودآگاه از ترس توی خودم جمع شدم و چشم‌هام رو به هم فشردم.

احتشام یقه‌ی خسرو رو گرفت و به روی زمین پرتش کرد و بعد بدون این‌که کنترلی روی رفتارش داشته باشه به جون خسرو افتاد. خسرو سعی می‌کرد تا از خودش دفاع کنه؛ اما ضربه‌های احتشام رفته رفته اون رو از پا درآورد.

وحشت‌زده به احتشام نگاه می‌کردم، می‌دونستم ضربه‌های دستش چقدر سنگینه، برای همین هم خسرو از پس احتشام بر نمی‌اومد.

احتشام در حالی که هنوز به خسرو مشت می‌زد گفت: من آبروی خواهرت رو خریدم؛ ولی تو آبروی خواهر من رو بردی، لعنت بهت خسرو...

دست خونی‌م رو از روی بینی‌م برداشتم و روی پارکت‌های سفید خونه گذاشتم، رد انگشت‌های خونی‌م روی زمین موند و درد توی پهلوم پیچید؛ اما باید جلوی احتشام رو می‌گرفتم وگرنه حتما خسرو رو می‌کشت، تا حالا این‌قدر عصبانی و خشن ندیده بودمش.


romangram.com | @romangram_com