#قشاع_پارت_11

-نـه!
تا اومدم روی پله بشینم آرنجم رو اونقدر محکم گرفت که یه لحظه نفسم رفـت و جیغ کوتاهی زدم..ملیحه خانوم فورا با هول زدگی گفت:
ملیحه خانوم-ای واـی..ای واــی!!امیرعباس از دست تو..دست بچه مردمُ شکوندی..این چه کاریه آخه پسر من؟!
امیرعباس هم با حرص گفت:
امیرعباس-داره باز میشینه رو پله...
زدم زیر گریه و گفتم:
-اصلا من نمیام
کفشام رو درآوردم و رفتم تو خونه..ملیحه خانوم هم گفت:
ملیحه خانوم-خوب شد؟!امیرعباس می فهمی الأن حساس ترِ الأن نبود امیرحسین براش سنگینِ..جای محبت داری خار می کنی تو چشماش؟!
زن عمو پروانه-واا چی شد؟!
رفتم تو اتاقم..وای امیرحسین کجائی؟چقدر دلم می خواد برگرده،چقدر خوب بود و من قدرشو ندونستم..امیرحسین کجا امیرعباس کجا!!؟امیرحسین یه لحظه از دهنش نمی افتاد «هونیا خانوم..هونیاجان» یه بار با خشونت رفتار نکرد با اینکه حتی یه بار هم نخواست بهم نزدیک بشه ولی عین پروانه دورم می چرخید،طی سه ماه اصلا نفهمیدم باردارم ولی طی هفت روز فهمیدم که یه زن تنهای کم سن و سال باردارِ بیوه ام که همه میخوان برام آقابالاسر باشن..دلم می خواد در باز بشه و امیرحسین بیاد داخل اتاق و بازم با همون حرفای عاقلانه و هوشمندانه ش قلبمو آروم کنه و به خودم بگم «باید همه چیز رو فراموش کرد و تقدیر من با امیرحسین و این بچه است،امیرحسین نه اینکه از شاهرخ"نامزد سابقم" کم نداره بلکه خیلی هم آقا تر و تکمیل تره،ببین چقدر باهام مهربون رفتار می کنه و همه جوره پای من هست ولی شاهرخ نبود،شاهرخ اونقدر عاشقم نبود که به پام بمونه.. و من هر روز با امیرحسین خوی بیشتر بگیرم و سعی کنم همونطور که اون رابطه رو از انتقام و جزا جدا کرده منم مثل اون باشم..امیرحسین مهرانُ ننداخت زندان بلکه مهران خودش،خودشو معرفی کرد و امیرحسین هم خودشو شاکی پرونده اعلام کرد و با هزار درگیری قرار شد که کسی جز امیرحسین نفهمه قاتل کیه و خونواده ی شریعت هم فکر می کنند قاتل متواری شده و مهران به خاطر چک برگشتی توی زندانه!!»

romangram.com | @romangram_com