#غم_نبودنت_پارت_27
صداش شاد بود ولی نگاهش غمگین..پر از شرمندگی.
_سلام..ممنونم.
مهرداد_غزل خانم..این اقا طاها ما رو نبین انقد ساکتا..پاش بیفته نقش مجنون زمانو بازی میکنه..پسرمون شاعره.
رو کرد به طاها و با خنده گفت_یکی از شعرات بخون عمو جون.
با لبخند کمرنگی خیره شدم به طاها .
طاها زد پشت دست مهرداد و گفت_کم چرت بگو.
رو کرد به منو گفت_عزیزم الان میام.و با مهرداد رفتن.
با رفتن اونا با چشم دنبال امیر علی گشتم ولی پیداش نکردم.
هرکس واسه خودش یه کاری میکرد.این مراسم بیشتر به یه مهمونی دور همی شبیه بود تا جشن نامزدی..این نظر بابا بود .نمیخواست خیلی شلوغش کنه.همین مهمونیم گرفت که اگه یه دفعه کسی مارو با هم دید واسم حرف در نیارن.
توکا_عصبانیه.
نشسته بود کنارم.نگام کرد و گفت_امیر علی خیلی عصبانیه.هر جوری خواستم بهش نزدیک بشم تا باهاش حرف بزنم نشد.نذاشت.
_حق داره.
توکا_من خواستم که..
_امشب بهم پوزخند زد..
توکا دستش و گذاشت رو دستم.سرد بود.مثل دست من.
_امیری که همیشه لبخندای گرمش سهم من بود امشب بهم پوزخند زد.
توکا_غزل..اگر جریان و بدونه..
_هیچی عوض نمیشه..از امشب من واسش با مرده هیچ فرقی ندارم..تو فکر اون من یه دست خوردم.
نگاهش غمگین شد.
بغض داشت خفم میکرد..ولی باید تحمل میکردم.
توکا_امیر..
صدای بابا که کنار اقای علیپور و شوهر ابجی غزاله و ابجی ترانه ایستاده بود نذاشت توکا حرفش و ادامه بده.
بابا_خیلی خوش اومدین و خیلی ممنونم که قبول زحمت کردین که امشب و با هم باشیم.هدف ما از این مهمونی کنار هم بودن و اهمینطور علام نامزدی دختر عزیزم غزل جان و اقا طاها بود..
صدای دست و کل سالن خونه و پر کرد.
فرانک کنار ابجی غزاله و ابجی ترانه ایستاده بود.
ابجی غزاله گریش گرفت و از سالن زد بیرون.
افسون و پروا و پرهام و ارین کنار هم ایستاده بودن.افسون یه لبخند کمرنگ رو لبش بود.
پرهام-به افتخار عروس خانم..
romangram.com | @romangram_com