#غم_نبودنت_پارت_25


بغضمو قورت دادم.

_سعی امو میکنم.

افسون لبخند زد و گونمو ب*و*سید و گفت_خیلی جیگر شدی غزلی.

یه نگاه به خودم تو اینه انداختم.

یه پیراهن بلند نقره ای.دور کمرش تنگ بود و دامنش بلند بود و از جنس حریر.مدل یقش قایقی بود .استینای حریر لباس بلند بود ولی از رو بازوهام باز بود و پایینش دور مچم بسته میشد و یه ردیف نگین میخورد و یه ردیف پهن از همون نگین هم دور کمرش میخورد و یه ردیف باریک هم دور یقش بود..خیلی لباس ناز و قشنگی بود.سلیقه افسون بود.خودش واسم خریده بود.

موهام بلند بود..قهوه ای تیره.حلقه حلقه های درشت دورم ریخته بود.موهای خودم صاف بودن ولی فر چند ماهه شده بودن.ابروهای پهن و کوتاه رنگ شدم چشمای درشت و عسلیمو روشن تر نشون میداد و مژهای فر شده و ریمل خوردم چشمامو قاب گرفته بود.رژ گونه هلویی و رژ لب گوشتی رنگ لبامو قشنگ کرده بود.

کفشای پاشنه بلند نقره ایمو پوشیدم و افسون بهم عطر مورد علاقمو زد.

افسون_تکی بخدا.

گونمو ب*و*سید و گفت_ارزو میکنم هر چی که صلاحته سر راهت بیاد.با اینکه ایندت نا معلومه ولی..امیدوارم خوشبخت بشی خاله جون.

لبخند زدم ولی حس کردم چشمام داره داغ میشه.

افسون اخم کرده گفت_بخدا گریه کنی زدم تو دهنت.

_بی تربیت..من خالتما.

_هر خری می خوای باش..بعدم با این تیپی که تو زدی دیگه به نظرت کسی نگاه من میکنه؟

یه نگاه به کت شلوار مشکیش انداختم که اندامش و خیلی قشنگ قاب گرفته بود و ارایش ملیحش صورتش و خیلی دخترونه کرده بود.

_تو همیشه محشری افسون.

_بسه خر شدم.

دو تقه به در خورد و توکا اومد داخل.

به جرات میتونم بگم که تو این مدت 10 کیلو رو کم کرده بود.حتی ارایش و لباس مجلسی تنش هم نتونسته بود یکم سر حال نشونش بده.

اومد داخل و با لبخند غمگینی گفت_خوشگل شدی.

افسون روش و ازش گرفت.با اینکه دلش براش میسوخت ولی میگفت نمیتونم فعلا باهاش کنار بیام.

توکا فهمید.سرش و انداخت پایین و اروم گفت_بیرون منتظرن.

و رفت.

_کارت زشت بود.

افسون_حق بده.فعلا نمی تونم.

یه نگاه جدی بهش انداختم و گفتم_نمیدم.امشب از دلش در میاری.

و در و باز کردم و اومدم بیرون.هنوز دو قدم بیشتر نیومده بودم که چشم تو چشم شدم با کسی که از صبح دعا دعا میکردم امشب اینجا نبینمش.





romangram.com | @romangram_com