#غم_نبودنت_پارت_181
از ترس تموم تنم یخ کرده بود و میلرزید.
از کنارم رد شد و پشت سرم ایستاد.با فاصله خیلی کم.
داغی نفساشو پشت گوشم احساس میکردم.با دستش لباسمو از روی شونم کشید پایین و روی شونه سفیدمو ب*و*سید.
یه ب*و*سه داغ
چشمامو بستم.ب*و*سشم خشن بود.دستام یخ زده بود ولی سرشونه ام داغ کرده بود.
سرش و اورد کنار گوشم و گفت_خب غزل خانم..نظرت راجب امشب چیه؟
هنوز گیج بودم که بی هوا بازوم و گرفت و منو برگردوند سمت خودش.عصبی بود و صداشو برده بود بالا.
امیر علی_فکر کردی من انقد بی غیرت و عوضیم بذارم زنم با هرکس و ناکسی بر*ق*صه و دست تو دست با هم تیک بزنن؟
قلبم مثل گنجیشک میزد و از ترس زبونم بند اومده بود.
چنگ زد تو موهامو سرم و اورد جلو و گفت_که ازت خوشش اومده..اره؟
یهو ولم کرد که پرت شدم رو زمین و داد زد_د غلط کرده بی ناموس..
عین شیر و*ح*ش*ی هجوم اورد سمتم که از ترس اومدم بلند شم ولی پاهام گیر کرد زیر پارچه لیز لباسم و لیزی سرامیکا هم نمیذاشت بلند شم و دوباره خوردم زمین..
دوتا بازوهامو گرفت و بلندم کرد و داد زد_ر*ق*ص میخوای..ترانه می خوای..اره؟
رفت سمت ضبط 4 بانده تو سالن.دستاش از فشار عصبی در حال لرزش بود.از بین سی دی های روی زمین یه دونه گذاشت
تو دستگاه.
اومد وسط سالن و داد زد_د یالا..اینم اهنگ.بر*ق*ص دیگه..خالی کن خودتو..چرا تکون نمیخوری.ها؟شایدم نمیخوای برا من بر*ق*صی..اره؟اره عوضی؟
داشتم خفه میشدم.کاشکی گریم بگیره.کاشکی بغضم بشکنه.
امیر علی_د لعنتی داری داغونم میکنی چرا نمیفهمی؟چرا نمیفهمی از دست تو و کارات در عذابم.چرا اومدی؟چرا از دوباره سر و کلت پیدا شد؟یه بار دیگه..میخوای یه بار دیگه بخاطر یه نفر دیگه ولم کنی..اره؟اینبار با کی؟با دوستای خودم..
گر گرفت.هجوم اورد سمتم.بازوم و گرفت و گفت_به جون خودت غزل که از همه دنیا واسم عزیز تری..اینبار دیگه نمیکشم.نمیشینم نگات کنم.بلایی سرت میارم که روت نشه خودت و حتی تو اینه هم نگاه کنی.
داد زد_فهمیدی؟
از ترس فقط سرم و تند تند تکون میدادم.
امیر علی_غزل نبینم با هیچ پسری..تاکید میکنم هیچ پسری جیک بزنی.اینبار و نادیده میگیرم چون خوده بهمن اومد معذرت خواهی کرد ولی به خدا قسم یه بار دیگه منو عصبی کنی بلایی به سرت میارم که از زنده بودن و نفس کشیدن پشیمون بشی..من یه دیوونم از یه دیوونه هم باید بترسی.امیدوارم رفته باشه تو کلت!!
حرفاش که تموم شد عقب عقب رفت و تکیه داد به ستون وسط سالن و لیز خورد رو زمین.پلک چشم چپش میپرید.صورتش عین گچ سفید شده بود.دستاش میلرزیدن.
یه قدم رفتم جلو.
_امیر؟
صدامو نمیشنید.رفتم بالا سرش.
_امیر..امیر علی عزیزم؟
حالش داشت بدتر میشد.دستاش یخ بودن.خدایا بهم رحم کن.چکار کنم.
romangram.com | @romangram_com