#غم_نبودنت_پارت_162


_میتونم.فقط میترسم کم بیارم.

فراز_عاشق که باشی میتونی یه تنه از پس همشون بر بیای..

در اتاقم باز شد و ابجی ترانه سرش و اورد داخل اتاق و گفت_بچه ها اومدن.بیایید بیرون.

فراز پیشونیمو ب*و*سید و با گفتن اروم باش از اتاق رفت بیرون.

نگاهی به لباسام انداختم.کت دامن لیمویی که کار مزون خودمون بود.شال حریر سفیدمو روی موهام مرتب کردم.

افسون_بریم عزیزم.خیالت هم از همه چی راحت باشه.ما تا اخرش کنارتیم.

خوبه افسون و فراز کنارمن.حرفاشون ارومم کرد تا حدی.





اعظم جون و اقایحداد و امیر علی توی سالن نشسته بودن.منو افسون هم اومدیم و به جمع سلام کردیم.

اعظم جون گونمو ب*و*سید و با لحن مهربونی گفت_خوبی عزیز دلم؟

_ممنون..خیلی خوش اومدین.

ابجی غزاله و ابجی ترانه و شوهراشون هم بودن.

فرانک سینی شربت و اورد و افسون ازش گرفت و بین مهمونا پخش کرد.نگاهم به امیر افتاد.کت شلوار کرم و بلوز تنگ و مردونه سفید.بدون کراوات.عالی بود.نگاه خیرمو ازشگرفتم.صورتش نه خندون بود نه اخمو.جدی و سرد..نامرد حتی یه نیم نگاهم بهم ننداخت.

حرفا از بحثا و صحبتای معمولی کشید به جوونا و ازدواج و بالاخره منو امیر..

اقای حداد رو به بابا گفت_خب جناب ..نظر شما چیه؟

بابا_والله نظر غزل نظرمنم هست..من که امیر علی و مثل پسر نداشتم دوستش دارم و واسم مثل فراز عزیزه..فقط شما از نامزدی سابق غزل خبر دارین دیگه؟درسته؟

اقای حداد_بله.من واقعا متاسفم.اینجورم که شنیدم جوون شایسته ای بودن.خدا رحمتشون کنه.

بابا_خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.فقط خواستم بگم که بعد خدای نکرده سوئ تفاهم پیش نیاد.

اعظم جون_ این چه حرفیه.غزل جان مثل دخترمون واسمون عزیزه.حالا اگه شما اجازه بدین این دوتا جوون برن اگه حرفی دارن با هم بزنن.

بابا اومد حرفی بزنه که امیر علی سریع گفت_معذرت میخوام ولی با اجازه شما..من و غزل خانم قبلا با هم صحبتامون و کردیم..مشکلی نداریم.

سرم پایین بود و نمیدونستم واکنش بقیه چیه؟

بابا با اینجور مسائل مشکلی نداشت.که من با پسرا صحبت کنم یه معاشرت اجتماعی داشته باشم ولی به شدت با دوستی های خیابونی و بقول خودش این بچه بازیا مخالف بود.ولی دوستی های اجتماعی یا روابط کاری که به خانواده ها هم مربوط بشه ناراحتش نمیکرد.

اقای حداد_خب پس مثل اینکه فقط میمونه نظر عروس خانم.غزل جان عزیزم حاضری عروس خونه ما بشی؟

بابای امیر مرد جذاب و شیک پوشی بود و به سنش نمیخورد که داماد داشته باشه و عروس دار هم بشه.

طپش قلب گرفته بودم و دستام یخ زده بودن.منکر این نمیشم که از وقتی روبروم امیر علی نشستم یه ارامشی به دلم سرایت کرد ولی بازم دل نگرون بودم.

_اگه بابا راضی باشن..منم مشکلی ندارم.

اقای حداد رو به بابا گفت_وکیلم اقا؟

romangram.com | @romangram_com