#غم_نبودنت_پارت_120


خدایا من..من ناخواسته باعث چی شدم؟این همه زجر امیر علی.

ولی یعنی تا این حد عاشق و وابسته بودکه این بلاها رو سر خودش بیاره؟

یاد تمام روزایی افتادم که با من بود..از احساسش نگفته بود ولی رفتارش و شوق درون اون انقد واضح بود که همه پی به این علاقه برده بودن.

وقتی به این فکر میکنم که اونجا همش زیر نظر روانشناس و روانپزشک بوده قلبم فشرده میشه..اون یه ماهتو بیمارستان بستری بوده و من..چیا راجبش فکر میکردم.خدای من اگه قرص میخورد و کسی به دادش نمیرسید..نه نه

احساس بدی داشتم یه جور حالت تهوع..

من ظلم کردم .به هردومون ظلم کردم..خدایا من به خودم به امیر علی شاید حتی به طاها هم ظلم کرده باشم..بهترین روزای زندگیمونو واسش جهنم کردم.

کیف و سوئیچمو برداشتم و با عجله از مزون زدم بیرون.

تو ماشین فقط گریه کردم و هق زدم..دوست داشتم از غمی که رو دلم نشسته خالی شم..

نفهمیدم کی رسیدم جلو اپارتمان فراز.

از ماشین پیاده شدم و زنگ واحدش و زدم.

صدای نگرانش تو ایفون تصویری پیچیده بود.

فراز_غزل..تویی؟

_باز کن

در باز شد و من سریع رفتم تو .سوار اسانسور شدم و جلوی واحد 3 نگه داشتم.

فراز با دیدنم ترسیده و رنگ پریده بود.

خودم و انداختم تو ب*غ*لش و همونجا جلوی در زدم زیر گریه





فراز موهامو نوازش کرد و گفت_چی شده غزل؟چرا گریه میکنی؟

فراز غمخوارم بود..راحت بودم باهاش.

_فراز..من بد کردم..من خیلی بهش بد کردم.

روی موهامو ب*و*سید و منو برد داخل خونه اش.

خونه کوچیک ولی دلبازی بود.همه ترکیب بندی خونه رو یه رنگ گرم گرفته بود.همه قهوه ای..مبلمان پرده ها کاغذ دیواری پارکت کف خونه تابلوها همه توی رنج قهوه ای روشن و تیره بود.

نشستم روی کاناپه های راحتی و فراز واسم نسکافه داغ اورد.

امروز هی واسم نسکافه داغ میارن ولی قسمت نمیشه بخورم.

فراز گوشیش و دراورد و گذاشت کنار گوشش و گفت_الو..سلام .ببین موسوی جان خودت جای من برو.نه قربونت کاری واسم پیش اومده..اره ضروریه..نخند دیگه نه..دمت گرم.مخلصیم..فعلا.

_فراز من مزاحمت نمیشم.پاشو برو به کارات برس.

فراز_حرف نباشه...نسکافتو بخور بعد حرف بزن.

romangram.com | @romangram_com