#غم_نبودنت_پارت_113


خواستیم بریم پیش عروس و دوماد که فراز و توکا هم رسیدن.

الهی من قربون داش فراز بشم..چه تیکه ای شده بود.توکا هم تو کت دامن سبز زمردیش واقعا میدرخشید.

همه از علاقه فراز و توکا مطلع بودن و قرار بود بزودی بریم واسه خواستگاری.

فراز اومد کنار منو و افسون و لپامون و ب*و*سید و گفت_جووون چه خانومای خوشگلی..شماره بدم؟

هردومون با مشت زدیم تو بازوش که با خنده رفت و کنار بابا نشست.

فراز بابا رو خیلی دوست داشت و احترامش میذاشت.چون باباش و هیچ وقت ندیده بود اونو مثل پدرش میدونست.همینطور بابا فراز و مثل پسر نداشتش دوست داشت.

من و توکا و افسون بلند شدیم که بریم به اناهیتا تبریک بگیم.وسط راه بودیم که یه دفعه از حرکت ایستادم..خدای من.امیر علی بود..توی کت شلوار اندامی و تک دکمه ای سورمه ای سیر و بلوز سفید و کراوات سورمه ای با راه های کجکی سفید و کفشای براق واقعا مردونه تر شده بود.موهاش خوش حالت بودن و یه کوچولوشون رو پیشونیش افتاده بود.ته ریش داشت و همینا منو از خود بیخود کرده بودن.

یه لبخند قشنگ رو لبش بود و داشت به یه خانواده ای تعارف میکرد که کجا بشینن.

با کشیده شدن دستم توسط توکا فهمیدم خیلی وقته زل زدم بهش.

افسون_حداقل اون فکت و ببند نگن ندیده است.

_خیلی خوشگل شده.

افسون_خب بشه..به توچه؟

_پس به کی چه؟

افسون خندید و گفت_پس بهتره یه نگاه هم به اونجا بندازی..

به جایی که اشاره کرده بود نگاه انداختم..

هی وای من..این ماناست.

یه دکلته کوتاه نقره ای که بلندیش تا وسطای رون پاش بود و پاهای خوش تراشش و خیلی راحت به نمایش گذاشته بود.موهای عسلیش و مش طلایی کرده بود.با اینکه بهش میومد ولی با اون ارایش سنگین و زیبا سنش و برده بود بالا..

توکا_افسون ولش کن دیگه.تو دلش و خالی کردی..

با دخترا راه افتادیم پیش عروس و دوماد.

_من شانسی ندارم.

افسون_خوبه خودت میدونی.

_افسون میشه خفه شی..

افسون_نه

توکا_تمومش کنید دیگه..اه

اناهیتا هم محشر شده بود.مخصوصا با لباسی که تنش بود.کنار مارتین واقعا زوج زیبایی بودن.مارتین فارسی رو دست و پا شکسته حرف میزد..

بعد از تبریک گفتن بهشون خواستیم بشینیم که..





romangram.com | @romangram_com