#غم_نبودنت_پارت_102


_خیلی بی نمکی..

فراز_ا وا.دلت میاد؟

_الان باید بخندم؟

فراز_نه دلت خواست میتونی گریه کنی.

_بیچاره توکا.

فراز_بیچاره امیر با این اخلاق تو.

براق شدم تو صورتش و گفتم_مگه چمه؟

بیحال نشستم و سرم و انداختم پایین و گفتم_بعدم کو امیر..؟

فراز_ای شوهر ذلیل بدبخت.

_حوصلتو ندارما؟

جلوی خونه توکا اینا نگه داشت.تا اومدم پیاده شم توکا نذاشت و گفت بشین و خودشم سریع نشست عقب.

_بیا جلو بشین

توکا_بشین راحتم

_من ناراحتم.بیا حوصله این فراز و ندارم.

توکا_منم ندارم

فراز برگشت و یه چشم غره مشتی به توکا رفت که اونم سرش و انداخت تو کیفشو گفت_ا..چیزه..موبایلم کجاست راستی؟

یه مشت زدم تو بازوی فراز و با خنده گفتم_خوردی..هستش و تف کن برادر..

مهرداد و افسون و پروا و پرهام هم بهمون اضافه شدن و رفتیم یه دوری تو شهر زدیم.فراز واسمون ایس پک و ذرت مکزیکی خرید و تو ماشینا خوردیم.

رفتیم سمت فرحزاد و یه جا انتخاب کردیم و نشستیم.بچه ها در حال قلیون کشیدن بودن که یهو افسون گفت_وای بچه ها اونجا رو..این امیر علی نیست؟





همه نگاه ها برگشت سمتی که افسون اشاره کرده بود.امیر علی و مانا و اناهیتا بودن که می خواستن روی یه تخت بشینن.

افسون جلدی پرید و رفت پیششون و اوردشون پیش ما.

امیر علی با دیدن ما اخماش بوضوح رفتن تو هم..

اونا هم نشستن رو تخت ما و چون تعداد زیاد بود و جا کم همه مثل خرما بهم چسبیده بودن.

یه سمت من فراز نشسته بود و یه سمتم افسون.

امیر علی هم روبروی ما نشسته بود و دقیقا بین مانا و انا.اناهیتا که سر گرم حرف زدن با پروا بود و مانا ولی زل زده بود به من اونم با اخم..واچشه این؟انگار داره به هووش نگاه میکنه..

افسون یکی زد به پهلومو گفت_حالا امشب یه حالی از این شازده بگیرم من..

romangram.com | @romangram_com