#قلب_های_شیشه_ای_پارت_96
چی می شنیدم؟ آوش گفته بود که شخصیت منو دوست داره؟… خوشحالی برای توصیف حس اون لحظه ام کافی نیست … روی ابرا سیر می کردم… سرم پایین بود و توی دنیایی دیگه بودم که آوش کنار خیابون ایستاد و به طرفم خم شد و از توی داشبورد شاخه گل رزی در آورد … نزدیکی اون لحظه آوش به من ضربان قلبم رو به هزار رسونده بود و صورتم کلا داغ شده بود و گونه هام گل انداخته بود… گل رو به طرفم گرفت و گفت: تقدیم به شما با عشق.
گل رو گرفتم و تشکر کردم… چیزی زیباتر از عشق و دوست داشتن توی دنیا وجود داره؟ اگه این سئوال رو اون لحظه کسی ازم می پرسید می گفتم نه … ولی الان میگم مگه عشق واقعی ، محبت صادقانه و خالصانه وجود داره؟
صدای حرفای اون روزش توی گوشمه: سپیده من از روز اولی که دیدمت فهمیدم با همه فرق داری. عاشق سادگی رفتارت ، خجالتی بودنت شدم. وقتی میدیم که دنیای تو انقدر متفاوت از بقیه است کنجکاو میشدم که کشفت کنم و بفهمت ولی الان توی این مدت که بیشتر با هم بودیم فهمیدم که خوندنت راحته ، چون بی ریایی . با اینکه دانشجوی پزشکی هستی . زیبایی ، از خانواده ثروتمندی هستی ولی خودتی. اینا برای من تازگی داره و جذابه… من با همه اینا دوست دارم با همه اینا میخوام که باهام بمونی. قبول میکنی؟
قبول کردم… من ساده قبول کردم که ازم سوء استفاده بشه برای رسیدن به هدفشون … با احساسم بازی بشه و خرد بشم… دنیام تغییر کرده بود… آوش دنیام رو تغییر داده بود … با حرفای عاشقانه اش ، با حرفای رویاییش … با محبت های علنیش توی گروه… انقدر پذیرفته بودمش و بودن باهاش رو دوست داشتم که کمتر به بی بی سر میزدم… دنیام شده بود بیرون رفتن با آوش … توی دانشگاه ، توی کلاس های تئاتر ، همه جا با هم بودیم… اونقدر پست بود که با همه این کاراش منو وابسته خودش کرد… بیشتر از چشمام بهش اعتماد داشتم… وقتی ازم خواست که با هم یه شرکت دارویی بزنیم قبول کردم … چی بهتر از اینکه سرمایه ام رو وارد کاری بکنم که عشقم میخواد و میدونه باهاش پیشرفت میکنیم و آینده بهتری میسازیم؟
مجید کم و بیش بهم هشدار میداد که مواظب باشم و رابطه ام با آوش عمیق نشه ولی من خام بودم… عشق و عقل دو نقطه متضاد هم بودن… مگه نه اینکه کلمه عشق از گیاهی به نام عشقه میاد … عشقه گیاهیه که دور هر چیزی می پیچه و اونو انقدر فشار میده که نابودش میکنه… عشق به آوش اونقدر در من شد که نابودم کرد… با سادگی تمام بعد از تولد رویایی که برام گرفت بهش وکالت نامه دادم تا بیفته دنبال کارا… از اعتمادم از عشقم از همه حس های خوبی که داشتم سوء استفاده کرد و داراییم رو غارت کرد… فقط خونه بابا و ماشینم مونده بود که اونا هم به نام بی بی بود … تا چند هفته بعد همه چیز نرمال بود و من متوجه نشدم چطور باختم … هم عشقمو هم داراییمو…
میگفتش من هواشم تموم قصه هاشم
میگفتش ابروشم همیشه روبه روشم
می گفت از خاکی دوره میگفت سنگ صبوره
می گفت تنها نمیشم می گفت میمونه پیشم
دروغ گفت ، دروغ گفت ،دروغ گفت ، دروغ گفت
بهم میگفت که زندگیشمو با من عجینه
می گفت چشمای من واسش یه دنیاست سرزمینه
می گفت طاقت میاره بچگی هامو بدی هام
می گفت از من میرونه خونه دلهام خستگی هام
romangram.com | @romangram_com