#قلب_های_شیشه_ای_پارت_72

سیدا بلند میشه و پشت لباسش رو می تکونه و میگه: دیگه بریم.

بلند میشم ولی هنوز دارم به رسمی به نام خون بس فکر میکنم… نمی تونم نپرسم

- سیدا مرکام خان که تحصیل کرده است چرا چنین چیزی رو قبول کرده؟

- اونم مجبور شد . چون اگه خون میریخت بازم باید خون یکی دیگه ریخته میشد. برای تو قبولش سخته خانم ولی برای ما نه.

- خوب مرکام خان دختر ایرج خان رو گرفت دیگه مشکل کجاست؟ چرا بازم با هم مشکل دارن؟

- مرکام خان دخترش رو گرفت ولی نتونست خون برادرش رو ببخشه . هنوزم بابت فراری دادن تیام از ایرج خان دلخوره.

دیگه ادامه دادن به این بحث درست نبود… بعدا هم میتونستم از سیدا چیزایی رو که میخوام بپرسم ولی این وسط نقش پایاز خان چی بود؟… این نکته ای بود که دوست داشتم بدونم…باید به دیدن محسن میرفتم … پسر سید گزینه بعدی بود شاید معقول تر از بقیه بود و میشد باهاش حرف زد و ازش راهنمایی گرفت.

جلوی خونه از سیدا جدا شدم و برگشتم درمونگاه… شماره محبت رو گرفتم… مثل همیشه دیر جواب داد این دختر درست بشو نبود… همیشه عادتش بود که بقیه رو منتظر بزاره… خدا رو شکر اهنگ پیشوازش رو دوست داشتم…

-سلام من که هنوز باهات قهرم چرا زنگ زدی؟

اینم یه روش محبت کردنش بود … میخواست عمق دلتنگیش رو برسونه… با یاد چهره این لحظه اش لبخند میزنم و میگم: سلام قربون صدات برم. دلم برات تنگ شده بود. تو قهر باش ولی صداتو ازم دریغ نکن.

میزنه زیر گریه و میگه: خیلی دلت تنگ شده. کاملا مشخصه. چند روزه رفتی ولی یه زنگ نزدی. منم میخواستم تنبیه ات کنم گفتم سراغی ازت نگیرم ولی مردم و زنده شدم.

بازم یادم میاد که وقتی گریه می کنه نوک بینیش قرمز میشه… میخندم میگم: میای اینجا؟

- من دارم گریه می کنم باید دلداریم بدی بعد میگی بیا پیشم. هنوز همون خری که بودی هستی. محبتم سرت نمیشه. نه نمیام. مگه نگفتم نرو. گوش دادی؟ حالا هم تو تنهایی بمیر.

داغ میکنم… توقع ندارم محبت بهم جواب رد بده … درسته راضی نبود که بیام ولی من باید میومدم باید دور میشدم. عصبانی میشم و میگم: نمی دونم چرا این روزا همه به فکر صلاح منن.من خودم بهتر میدونم چیکار کنم. اصلا نمی خوام بیای . اشتباه کردم زنگ زدم. خداحافظ.


romangram.com | @romangram_com