#قلب_های_شیشه_ای_پارت_70
- اسمش رو از کسی شنیدم. میگم مشکل ایرج خان با مرکام چیه؟ تو میدونی؟
سنگ کوچیکی بر میداره و میندازه توی اب و میگه: جریانش مفصل و طولانیه.
- من که فعلا بیکارم … اگه میتونی برام میگی؟
باشه ای میگه و کمی توی جاش جابه جا میشه … به صورت خیره به ابش نگاه میکنم… کمی گرفته است…
کنار رودخونه متوقف میشیم… روی تخته سنگ بزرگی میشینیم و به آب که با فشار زیاد حرکت میکنه نگاه میکنیم… سر حرف رو باز میکنم.
- سیدا ، پایاز خان رو میشناسی.
با تعجب میگه: پایاز خان؟ اره مگه میشه کسی اهل این روستا باشه و اونو نشناسه ؟ شما از کجا میشناسیش؟
- اسمش رو از کسی شنیدم. میگم مشکل ایرج خان با مرکام چیه؟ تو میدونی؟
سنگ کوچیکی بر میداره و میندازه توی اب و میگه: جریانش مفصل و طولانیه.
- من که فعلا بیکارم … اگه میتونی برام میگی؟
باشه ای میگه و کمی توی جاش جابه جا میشه … به صورت خیره به ابش نگاه میکنم… کمی گرفته است…
سکوت رو میشکنه و میگه:
مادر مرکام خان بعد از مرگ علی خان شوهرش بچه هاش رو برمیداره و میبره شهر خودش تا کنار خانواده اش بچه ها رو بزرگ کنه . اصلیت مادر مرکام خان تهرانی بوده. اما سالی یکی دوبار برای رسیدگی و سرکشی به املاک علی خان میومد روستا. تا بچه ها کوچیک بودن همراه مادرشون میومدن ولی بعدها فقط مروارید دختر ش همراهیش میکرد. توی همین رفت و امدا ، مروارید که دیگه بزرگ شده بود خاطر خواه محسن میشه.
سکوت میکنه و من که مشتاقم بقیه ماجرا رو بدونم میگم: محسن کی بود سیدا؟
romangram.com | @romangram_com