#گریان_تر_از_گریان_پارت_67

امروز اولین جلسه ی مشاورم بود با این جور محیطا اشنا بودم.هرچی باشه بار دومم بود که سرنوشت باعث میشد به روانشناس مراجعه کنم.

صدای منشی که میگفت میتونم برم داخل اتاق اجازه ی برگشت به گذشته رو بهم نداد.از جام بلند شدم چند ضربه به در زدم و وارد شدم.مردی تقریبا چهل و پنج ساله مقابلم قرار داشت که از چهره اش ارامش میبارید.با صداش به خودم اومدم_خوش اومدی دخترم بشین_ممنون.

بعد از پرسیدن مشخصاتم درمورد مشکلم سوال کرد.پرونده ی قبلیمو به دستش دادم و هرچیزی که مربوط به افسردگی فعلیم میشد رو با حذف برخی نقاط(مثلا نامزدیم با مهرداد)بهش گفتم.

با لحن پدرانه ای گفت:خداروشکر از چهره ات و البته طرز بیان و برخوردت میشه فهمید دختر فهمیده و محکمی هستی.اگر این اتفاق برای یه ادم ضعیف النفس میوفتاد مطمئنا کار خیلی سخت میشد ولی شما مشخصه خیلی محکمی و راحت تر میتونی با شرایطتت کنار بیای.من فکر میکنم مشکل شما حداکثر با شش جلسه مراجعه حل میشه به شرط اینکه واقعا همونطوری باشی که ظاهرت نشون میده.

کمی دیگه هم درمورد شرایطم پرسید و به این ترتیب اولین جلسه ی مراجعه ی مخفیانه ی من به روانشناس به اتمام رسید.نمیدونم چه سری بود حال روحی من بعد از صحبت با روانشناسا یه دفعه ای اینقدر تغییر میکرد.بعد از اینکه برای دوروز بعد یه وقت هماهنگ کردم از کلینیک خارج شدم.

حوصله ی رانندگی نداشتم برای همین ماشین برنداشته بودم.یه اژانش گرفتم و مستقیم رفتم خونه.

داداش طاها امروز خونه مونده و نرفته شرکت.

داداش توی کار صنایع وارداتیه.وضعیت مالیش از هر لحاظ عالیه وارد خونه شدم.

romangram.com | @romangram_com