#گریان_تر_از_گریان_پارت_62
_منظورت چیه هستی تو چرا اینقدر گرفته ای چیزی شده؟
براش گفتم نیاز داشتم بگم.همه چیزو گفتم حتی اینکه تصمیم دارم به یه روانشناس مراجعه کنم و میدونستم که تمام حرفام درست مثل یک راز توی دل بیتا میمونه به اندازه ی کافی روش شناخت داشتم.بیشتر برای این به عنوان یه دوست انتخابش کرده بودم که اخلاقیاتش بی اندازه شبیه ایدا بود.فقط توی گفته هام از میزان دردی که دارم میکشم فاکتور گیری کردم.
بیچاره حسابی جا خورد.حقم داشت ایدا جزو بهترین دوستاش بود.
_پس بگو تو چرا اینقدر گرفته ای.ولی هستی تو که نمیتونی تا اخر عمرت اینطوری به زندگیت ادامه بدی نمیتونی تا زمانیکه ایدا برگرده با خاطراتش زندگی کنی تو باید همونطور که ایدا ازت خواسته محکم و استوار به زندگیت ادامه بدی.اصلا مگه نمیگی تصمیم داری بری پیش یک روانشناس من کارت یه روانشناس عالی و باتجربه رو دارم میخوای بهت بدم؟
کمی فکر کردم شروع خوبی بود.سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم.بیتا یه کارت از داخل کیفش بیرون کشید و مقابلم گرفت.ازش گرفتم و تشکر کردم.کمی دیگه با هم حرف زدیم تا اینکه سهند شوهرش اومد دنبالش و با هم رفتن.سهندم از بچه های دانشگاه بود پسر خیلی خوب و البته به قول بیتا تودل برویی بود.
احساس میکردم بیتا واقعا خوشبخته و از این موضوع خیلی خوشحال بودم.
به ساعت نگاهی انداختم اوه تقریبا دوساعته که توی پارک نشستم.
romangram.com | @romangram_com