#گریان_تر_از_گریان_پارت_60


فهمیدم دیر فهمیدم...

انگار قدمام به این خیابونا وقتی که تونیستی بدجوری وابسته است.

انقدر که با فکرت قدم زدم اینجا حتی خیابونم از قدمام خسته است.(خیابونا.محسن یگانه)

گریم تبدیل به هق هق خفه شده بود.واقعا چطور چطوری باید توی کشوری زندگی میکردم که در هر کدوم از خیابوناش یه خاطره با یه فرد اشنا دارم که از پیشم رفته و معلوم نیست کی برمیگرده.

خدایا من تحمل این یکی رو ندارم خستم روحم خسته است...ماشین رو به حرکت در اوردم وبه سمت یک پارک که همیشه با ایدا و دوسه نفر از بچه ها میرفتیم حرکت کردم.خداروشکر نزدیک بود و زود رسیدم...

بی هدف روی نیمکت داخل پارک نشسته بودم و به ادمایی که مشخص نبود هرکدوم توی زندگیشون چقدر مشکلات دارن نگاه میکردم.

چقدر خسته شده بودم کلا جزو اون دسته از ادمایی بودم که از بی هدف بودن زود خسته میشه.از یک طرف از ایدا ناراحت بودم از طرف دیگه تک تک سلولهای بدنم حق رو به اون میدادن.


romangram.com | @romangram_com