#گشت_ارشاد_پارت_95


سوزش ضريات خيلي شديد بود ولي شايسته به خودش قول داده بود التماس نکنه و با فشار دادن دندوناش سعي در مهار درد داشت

تقريبا نيمه جون شده بود که در باز شد و شکوفه با نگراني خودشو سپر قرار داد و گفت:فرزين تو رو خدا ولش کن غلط کرده داري ميکشيش من خودم باهاش حرف ميزنم ولش کن

فرزين:حاليش کن تا وقتي که مطيع نشده و زبونش همين قدر درازه بايد کتک بخوره

کمربندشو سر جاش بست و بيرون رفت و شايسته ناله شو بيرون داد و سرشو به ديوار تکيه دادو زير لب گفت:بتازونيد ولي يه روز نوبت منم ميرسه اگه خدايي هست که مطمئنم هست اگه روز جزايي هست که من ميدونم نصفش تو همين دنياست پس بدونيد نميبخشمتون هيچ وقت

****************7

امير حسين توي اتاقش راه ميرفت هنوز تصميم نهاييشو نگرفته بود فردا حاجي نفيسي ازش جواب ميخواست

نميدونست بايد به شايسته اطمينان بکنه يا نه ؟ولي دليلي براي اطمينان هم نميديد

از خيانت متنفر بود و ته دلش ميلرزيد از روزي که اين دختر بخواد با خيانت نابودش کنه

کلافه دستي به موهاش کشيد و به خانوادش فکر کرد نميخواست نابودي و خواريشونو ببينه

دلش هيچ جوري اروم نميگرفت اخر وضو گرفت و سجاده اش رو پهن کرد و با خدا از عمق وجودش درد و دل کرد اينده اش رو به خدا سپرد و از اون خواست که به بهترين شکل رقمش بزنه


romangram.com | @romangram_com