#گشت_ارشاد_پارت_94
شايسته گوش اتاقش کز کرده بود و به عکسش توي ايينه ي رو به رو خيره شده بود با خودش فکر ميکرد از صورتش چي مونده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟زير چشمش کبود روي گونه هاش جاي سيلي لبايي که پاره شده بود و بدني که بهتر بود راجبع بهشون اصلا فکر نکنه
دلش پر از فرياد هاي خاموش شده بود تو حال خودش بود که در اتاق باز شد و فرزين با قيافه ي جدي و پر از اخمش وارد اتاق شد
نگاهي از سر تحقير بهش انداخت و گفت:مامان ميگه غذا نميخوري به درک حيف غذا که صرف تو بشه
شايسته براق شد و تيز نگاهش کرد دلش نميخواست ساکت بمونه اون همه کتکي که خورده بود انگار فولاد ترش کرده بود و روحيه مبارزه رو توش قوي تر
از جاش بلند شد و رخ به رخ فرزين ايستاد با چشماي مطمئن بهش زل زد و گفت :انقدر براي من جانماز اب نکش من هرچي بودم انقدر شرف داشتم که نزارم دست هيچ پسري بهم بخوره ولي خودم با چشماي خودم تو رو تو بغل يه زن ديدم
نگو عقد موقتش کرده بودي که خندم ميگيره ميدونم شيره ماليدي سر حاجي چون اين جوري مجبوري شب تا صبح تو محضر بود
پس انگ هرزگي رو اول به خودت بزن بعد اونو در مورد من به زبون بيار
هنوز حرفش تموم نشده بود که کشيده ي سنگين فرزين رو صورت فرود اومد
کمربندشو در اورد و به جونش افتاد
فرزين:نه بابا دم در اوردي من هر کاري کنم پسرم ولي تو چي ؟به حاجي قول دادم ادم شده تحويلت بدمش
انقدر کتک ميخوري هم از من هم از فرهاد تا زبونت کوتاه بشه به تو ترحمم نيمده
romangram.com | @romangram_com