#گشت_ارشاد_پارت_81
شايسته با لبخند تمسخر اميزي گفت: حالا خواهي ديد اين کوچولو چه جوري دودمانتو به باد ميده
از ماشين پياده شد و درو محکم بهم کوبيد و خودش هم نميدونست چرا اون حرفا رو به منصور زده و اين همه جرات و جسارت از کجا توش به وجود اومده بود فقط ميدونست بايد از شکوفه دفاع کنه
امير حسين در حالي که توي خونه راه ميرفت و عصبي شقيقه ها رو فشار ميداد با خودش کلنجار ميرفت و سعي داشت حرفايي که امروز شنيده بود رو از يادش ببره ولي اخه امکان نداشت
زندگي و ابروي چهل ساله ي باباش در ميون بود نميتونست به خاطر خود خواهي خودش زندگي اونا رو نابود کنه ترجيح ميداد به جاي خواهرش اون از خودش بگذره ولي خيلي سخت بود خيلي
************************8
رها بي حوصله به سمت خونه برميگشت که سر کوچه شون با غلام رو به رو شد
غلام با اون سر کچل و هيکل گنده و دهان و بدني که هميشه بوي تعفن ميداد جلوي راهش سبز شد
غلام:به به خانومي بالاخره برگشتي از محله هاي از ما بهترون
دوره رها گشتي زد و عطرشو با لذت بو کشيد و گفت:اوووووووم چه قدر خوشبويي دوست دارم بغلت کنم
رها با نفرت خودشو کنار کشيد و گفت:گم شو مرتيکه ي عوضي حالم ازت بهم ميخوره
romangram.com | @romangram_com