#گشت_ارشاد_پارت_68

از فکر بدبختياش بيرون اومد و ناخود اگاه فکرش به سمت مردي که امروز توي اداره پليس کشيده شد خودشم نميدونست چرا دلش خواد اين مرد رو به سمت خودش بکشه يه حس مرموزي پيدا کرده بود

**************************************************

شايسته رو به روي کاميار تو کافي شاپ نشسته بود و در حال خوردن سان شاين بود و گرم صحبت بود که چشمش به رو به رو افتاد

با حيرت به صحنه اي که ميديد زل زده بود چند بار چشماشو باز و بسته کرد تا مطمئن شه چيزي که ميبينه واقعيته

اخه مگه ممکن بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منصور خان ؟؟؟؟ اينجا چي کار ميکرد ؟دوباره دقيق تر شد اون خانومي که رو به روش نشسته بود مطمئنا شکوفه نبود حداقل تيپ ظاهريش و عشوه هاي خرکيش به مراتب وحشتناک تر از خواهرش بود ولي اخه چرا؟مگه شکوفه چي کم داشت؟

خنده دار ترين چيز اين دنيا صحنه ي رو به روش بود

منصور خان با اون هيکل تپل و اون مدل لباس پوشيدن مدل ديپلمات ها جلوي يه خانم نشسته بود و با سر خوشي هرچه تمام تر کافه گلاسه شو ميخورد

کاميار:چيه شايسته جن ديدي؟دو ساعته به چي زل زدي؟

شايسته:هيچي فقط پاشو بريم

کاميار:کجا عزيزم ما که تازه اومديم

شايسته:بعدا برات توضيح ميدم الان پاشو بريم خواهشا

romangram.com | @romangram_com