#گشت_ارشاد_پارت_58
رها يه دفعه وا رفت ضد حال خورده بود البته بيشتر از سادگي خودش لجش کرده بود اخه کدوم مامور نيروي انتظامي حين عمليات شماره ميگيره ايکيو
رها شمارشو نوشت و با لحن اغوا گرانه اي گفت:با اجازتون جناب سروان به اميد ديدار
و از اتاق بيرون رفت
امير روي صندليش تکيه داد و سعي کرد افکارشو متمرکز کنه يه لحظه چهره ي اون دختر رو توي ذهنش اناليز کرد
چشماي سبز با ابروهاي تتو کرده اي داشت و لب هاي کوچيک و با دندوناي مرتب و موهاي بلوندش قيافشو با نمک تر کرده بود
هيکل فوق العاده ظريف و لاغري داشت و در کل يه ادم ايده ال از لحاظ قيافه اي بود
فکر کردن امير زياد طول نکشيد که سامان وارد اتاق شد و با لحن شيطوني گفت:به به جناب سروان صدرايي از ما بهترون تو اتاقت رفت و امد ميکنن
امير چشماشو تنگ کرد و گفت:منظور؟
سامان:والا همون خانومي که تو اتاقتون تشريف داشتن رو ميگم
امير:همون بود که باهاش تصادف کرديم
سامان:اوه اي ول کاش همون روز احوالات طرف رو ميپرسيديم
romangram.com | @romangram_com