#گشت_ارشاد_پارت_52

خودش با چشم خودش فرزين رو تو بغل يه دختر ديده بود اونم تو چه وضعيتي

پوف بلندي گفت و سرشو به سمت پنجره برگردوند و ياد حرف رها افتاد

که هميشه ميگفت :هميشه گند ترين مرد ميره پاک ترين دخترو ميگيره

تو دلش احساس شادي کرد قرار بود فردا پيش رها بره تا ازش گيتار ياد بگيره

امير حسين روي تختش دراز کشيده بود و ساعدشو زير سرش گذاشت و به شايسته فکر کرد تا عمق نگاهش خونده بود که داره به سر به زيريش پوزخند ميزنه انگار تا حالا مرد سر به زير کلا نديده بود

دو باره به گذشته سفر کرد

توي دفترش نشسته بود که در اتاق زده شد و سربازي داخل شد و بعد از احترام نظامي رو به امير گفت:جناب سروان يه خانومي اومده ميگه با شما کار داره

امير حسين:نگفته چي کار داره؟

سرباز:قربان گفتن انگار باهاتون تصادف کرده بودن

امير تاي ابروشو بالا داد و گفت :بگو بياد داخل

شايسته روي مبل نشسته بود و چايي ميخورد و رها گيتارش توي دستش بود و خيلي قشنگ اهنگ ميزد و شايسته محو تماشاش بود

romangram.com | @romangram_com